خدا   عشق    آرامش

خدا عشق آرامش

تک نگاشته ها و احساس های یک مرد از : زندگی و بندگی : خانواده سیاست آینده و خدا و زیبایی ها و دوستی ها
خدا   عشق    آرامش

خدا عشق آرامش

تک نگاشته ها و احساس های یک مرد از : زندگی و بندگی : خانواده سیاست آینده و خدا و زیبایی ها و دوستی ها

غروب جمعه

 سلام شام جمعه است، جمعه هایی که یادش بخیر در بچه گی و نوجوانی خسته و کوفته از بازی و زمین خاکی فوتبال، عرق ریزان و مشعوف از گل و بازی و دویدن های کودکانه یواشکی به خانه می آمدیم و یکراست تو حیاط زیر شیر آب و شستن پاها  و صورت و تکاندن خاک ها و بعد .....

یادش بخیر گاهی وقتا می رفتیم کشتی با چوخه نگاه می کردیم و گاهی وقتا که حال و انرژی داشتیم خودمان لباس عوض می کردیم و با هم سن و سالان قلچماقمان کشتی می گرفتیم، و چه لذتی داشت سرپنجه و تلاش و کوشش داخل زمین کشتی. مخصوصا که برنده هم می شدیم، چیزی از بازنده شدنم یادم نمی آید چون اصلا بازنده نبوده ام، اما به تساوی زیاد کشیده شده است. ( مسابقه کشتی مان)

شاید حدود بیش از بیست و خورده ای سال از آن زمان می گذرد، و اکنون نوجوانان خودم چقدر حال و هوای کشتی گرفتن با بچه های فامیل را دارند. و نگاه به قامتشان چقدر یاد نوجوانی های خودم و سرپر شور خودم می اندازد.

این روزها روزهای خوبی هستند در کنار خانواده و هم بازی شدن با حسنای شیرین زبون، که از همه جا با چشمان نافذش و حالت و گردن کجش با التماس دخترانه اش، تقاضا می کنه: باب جون بیا دنبال بازی.

و دنبال بازی ما تو اتاقهاست که خوشبختانه به هم راه دارند، و یک دوری را دنبال هم می کنیم، و گاهی اوقات در حالیکه من باید دنبال او باشم، ازش جلو می زنم و اصلا مهم نیست که کی دنبال کی هست، فقط با هم سر دنبال می دویم و صدا و سرصدا و شادی  و خوشحالی!  و چه کیفی دارد، شادی های کودکانه.

نازنین هلنم سخت مشغول آمادگی برای آزمون ارشدش هست، فدای خستگی یاش بشم، به جِد می خواند و تست حل می کند و بعضی هاشو ازم می پرسد و چقدر نیمرخش در همه حال زیباست. و موهای مشکینش که مشکی خدادادی هست، بر پیشانی اش، خود نمایی می کند.

و چقدر خاطرات خوش و ایثار و محبت و مهربانی ازش دیده ام، و چقدر همدیگرو دوست داریم، و چقدر به وجودش و آرامش بخشی اش محتاجم.

کاش همه ی زوجها چنین باشند، و کاش همه عزیزان و دوستان در زندگی هاشون مثل ما و بیشتر از ما( نه بیشتر از ما صمیمیت راه نداره) صمیمی باشند.

در یک وبلاگی داریم با دوستان تحصیل کرده و ناز ، چالشی بحث می کنیم، طفلکی ها گاهی از کوره در می روند و وای بر من که اذیت شان می کنم، و بر خلاف نظراتشان حرف می زنم، وای که چقدر بدجنسم. خدا منو ببخشه

خیلی هاشون مخصوصا نویسنده وبلاگ خدایی و با محبت است، و عشق به همسر و پاس داشت ارزشهای ماندگار و خدایی رو در زندگی شون پاس می دارند، و خیلی برایم جالب است که از احساساتشون و عواطف ناب و نازشون و از لحظه ی شادی و زندگی شون می نویسند، و این یعنی همه چیز برایشان.

و کاش هرگز از غم و غصه ننویسند ، یعنی در زندگی شون نباشه که بنویسند، و کاش همه برای هم مهربان و همدل و همزبان باشیم، که همدلی از همزبانی بهتر است.

شکوه قامت عشقم به تماشا نمی دهم                  مصرع دومش رو شما بگید.......

و یک شعری که بیشتر اوقات با خودم زمزمه می کنم:  

صبح دم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت

ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت

گل بخندید و بگفت از سخن راست نرنجم لیکن

هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت.......

هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت

فعلا عرضی که مفید حال شما و خودم باشد، موجود نیست، و با خودم قول داده ام که بیش از این ننویسم.

یا حق  و یا علی مستدام باشیم

 

درنگی در آناتم

سلام و شور و شرار و پاکی بر همه تنهایی هایم.

در اجتماعی زندگی می کنیم که خیلی هامون ادعای فهم و سواد و استادی داریم، ولی از علم مفید و علمی که برای زندگی و بندگی واقعی مون لازم است ، متاسفانه بهره ی چندانی نبرده ایم.

خیلی از مسائل هست که در اجتماع قابل طرح و بیان و بحث هست، اما بعضی ها با ادبیاتی وارد بحث می شوند، که خیلی دور از وادی هستند.

ادعایی ندارم فقط در بعضی جمع ها از اینکه کلام و مرام همدیگر رو با مبانی مختلف فکری داریم، متوجه نمی شوییم، احساس تنهایی و فرار به سرمون می زند.

همینه که می گویند یکی از نعمات و پاداشهای بهشتی همنشینی با ابرار و امامان معصوم علیهم السلام هست، که یک جرعه از کلامشون مست مستتون می کنه، و آنقدر حظ و بهره ی معنوی و روحی می بری که تا ابد سرمست آن کلامی.

آخ خدا چقدر در این دنیا احساس تنهایی از وحشت هایی می کنم که بویی از انسانیت و انصاف و دیانت نبرده اند، مثال وحشت ناکش داعش و طالبان هست.

وای خدای خوبم؛ اینکه بندگان خوبت می گوید مرگ یک پل است، یک انتقال است، و برای کسانی که سبک بال این دنیا هست، و به حق برایشان بازیچه و سرگرمی هست، واقعا حق و حقیقت می گویند. کاش عمق خیلی از حرفهای پاکان درگاهت رو بیشتر بتونم درک کنم.

کاش بتونم بهفمم

کاش بتونم ایمان بیاورم و باور کنم که قلبم و عزمم استوار گردد که راهم و عقیده و ایمانم حق است، و

کاش با وسوسه های مختلف فریب نخورم و دست و پایم رو گم نکنم

کاش انسان زندگی کنم و کاش بنده ی خوب تو باشم ،که هر که تو را دارد چی کم دارد؟ و هر کی تو را ندارد چی دارد؟

احساس می کنم خدایم مهربان است، و کاش برای رضایتش بیشتر و بیشتر مایه بگذارم و استواری و استقامت و تلاش کنم

قدر عزیزان و نعمت هایش رو بدانم و به مستحقین هدایت و درگاهش بهره و کمک انسانی و لازم و در حد توان را برسانم.

یا حق و یاعلی مستدام باشید

شوق اربعین

سلام

این روزها موج و شوق اربعین ارباب بد جوری به دلم افتاده .

کاش بعضی مشکلات کوچیک و بزرگ نبود، و آقا هم ما رو طلبیده بود می رفتیم

از اقصا نقاط دنیا آمده اند ، اونوقت ما که همسایه حرمش هستیم ، سلب توفیق و محروم باشیم

باید در احوال دلمون تجدید نظر کلی کرد که چرا طلبیده نشده ایم.

چرا افتخار پیاده روی و قدم جای قدمهای اطفال و زایرانش رو نداریم.

کاش منم بین الحرمین بودم

این روزها هوای دلم بارانیست

و عشق وصال حرمش بدجوری در دلم پیچیده است.

دعا کنید طلبیده بشیم

و شور عاشقی مون بیشتر گل کند و پل شود تا درگه و بارگه دوست......

یا حق و یاعلی

انواع لذت و تکثیر همدلی

 


سلام وصبح به شادی

شیرین ترین لحظات رو ادم زمانی می تونه داشته باشه، که قلب و دلهای زیادی رو شاد کرده باشه، و آن دلها با نور و انرژی محبتشون به شما و احساس و روح تون آرامش و انرژی بدهد

حرفها و فکرها و اندیشه های فراوانی در دور و برت در فضای امواج چشم و گوش و سایر حواست رصد می شود، ولی آنچه که برایت دلنشین است که صفت پایداری و حقانیت و منتسب به ارزشها و خوبی ها رو داشته باشه.

لذت و طراوت وقتی برایت چشیدنی است که به منبع لذت و طراوت وصل باشه، و در یک جریان دایمی و رفت و برگشتی با قلب و جانت عجین گردد.

جسم انسان محدود و فنا پذیر است، پس لذتهای جسمانی و مادی اش که به وسیله حواس پنج گانه یا شش گانه رصد می شود، محدود و فنا پذیر است.

گوش تا حد محدودی لذت موسیقایی و صدای خوش رو می تونه درک کنه، و بعد از مدتی خسته می شه، و سراغ ارضای یک حس دیگه می رود.

اشتها و لذت خوردن هم محدود است، و نمی شود پشت سر هم و به طور نامحدود غذاها و میوه های لذیذ خورد و به قول اقتصاددانها میل نهایی نزولی خواهد بود، و هلوی دهم مطلوبیت کمتری نسبت به هلوی اول یا دوم دارد.

چشم و لمس هم همین طور محدود و لذتشون محدود است.

حتی لذت جنسی هم محدودیت داره، و هم جسم و هم نوع محدودیت دارند، و بعد از مدتی هم میل و هم مطلوبیت کمتر می شود، و احتمالا تنوع طلبی و متنوع شوندگی شروع می شود.( البته بیشتر در جانب مردان)

و همه ی این حواس چون در فرایند زمان و تدریج بردار هستند، در طول زمان قابل شارژ و قابل ری استارت هستند.

اما ...

اما چه امایی که موضوع این نوشته هست، لذت و جاودانگی روح ، آنهم با ابزاری و مولفه هایی که روح لذت پیدا می کند، هم نامحدود است و هم از نظر کیفیت لذت پایدار و شدت لذت هم بالاتر و قابل مقایسه با لذت محدود جسمانی نیست.

ما یک بحثی رو در اقتصاد توسعه داریم که توسعه باید پایدار و کیفی و انسانی باشد، و تنها در این صورت است که ایده آلهای توسعه فراهم می شود، و اقتصاد رفاه هم به این مولفه ها تاکید می کند.

با توجه به این بحث لذتی بالاترین است که هم پایدار و هم کیفی و هم انسانی و مطابق با نیازهای جسمانی و روحانی انسان باشد.

برای هم نیل به ارزشهای انسانی هست که هر انسانی از عدالت و برخورداری و بخشش و صلح و ....... خوشش می آید، چون ارزشهایی است که روح و ضمیر اصلی انسان رو ارضاء می کند.

و انسان از آموختن خوشش می آید و لذت حل یک مسئله رو سالها می تواند به محض تصور دوباره بچشد و احساس کند، و به قول اساتید صورت ذهنی آن را حاضر کند.

اینکه امام زمان علیه السلام قضایای عاشورا را هر سال در محرم مجسم می کند و به عینه مشاهده می کند، ناشی از اوج علم و حضور نفسانی و روحانی حضرت است که نسبت به زمان و مکان احاطه دارد.

اینکه اما زمان از پرونده ی اعمال ما آگاه است به خاطر شدت وجودت و حضور و شهود حضرت بر قلمرو جهانی هست، که اینکه از اون بالا و با وجودهای چراغ موشی ما در ارتباط است، و از احوالاتش و کیفیات و تغییراتش آگاه هست.

و اینجاست که می توان گفت فلسفه زیباست و وحی و دانستن لذتهایی است که روح و عقل( نیرویی که انسان با آن قدرت دانست پیدا می کند، مخصوصا ماعبد به الرحمن هست) را ارضاء و تغذیه می کند.

دلم برای خوبان زندگیم کسانی که قلبم با قلب و روحشان دوستی و الفت یافته است، در وقت تنهایی تنگ می شود، و دلم برای به وصل و آغوش کشیدن و رسیدن به منابع آرامش و صلح و صمیمیت تنگ می شود.

و این فرایند که در گذر زمان و در روزها و شبها و لحظات ناب، اتفاق بیفتد و وصلها و همکلامی ها با عزیزانی که دوستشان داری ، صورت بگیرد می شود زندگی.

و این نوشتارت برای دلهایی که با تو همدلی پیدا می کند، و می فهمد که چی می گویی وسیله ی وصل و صمیمیت می گردد. پس می نویسم که با قلب و دلهای بیشتری ارتباط عقلانی و روحانی برقرار کنم، و همدلانی رو پیدا کنم که درک کنند و بدانند که چی می گویم و چی می خواهم از این زندگی و با هم طی طریق کنیم در ره دوست.

البته اگر شیطان و روبای ناقلا و گربه نره ، بگذارد که زندگی و بندگی مون رو بکنیم و قلقلکمان ندهد.

این نوشته رو تقدیم می کنم به همه کسانی که یاریمان می کند که خوب و خوبترین و زیباترین و عاشقترین بر حق و عدالت و منبع آرامش باشیم. سپاس از همه کسانی که می خوانند ، گرچند بنا به دلایل خودشان که برایم محترم هست، نظری نمی گذارند، همین که فکرم و اندیشه و نوشته ام رو اجازه ورود به ذهن و سرای تفکرشان می دهند برایم کافی است.

و اینکه عزیزانی از این چها رمیلیارد انسان پیدا شوند که بدانند چی می گویی، خود لذتی است وصف ناشدنی. و تکثیر این افکار به معنی همراهی و همدلی هایی هستند که شاید متاثر از این کلمات شده باشد، گرچه ادعایی ندارم و اف بر من اگر مدعی باشم، و فک کنم که کسی هستم و مغرور شوم. حاشا و کلا

این فعلا    یا حق و یا علی   مستدام و پایدار و متلذذ باشید.

 

بدهی و وبلاگ خوانی

سلام

صبح دل انگیز و در خلوت تنهایی خود نشسته ام

به داشته هایم و لذت ها و عزیزانم مخصوصا همسرنازنینم فکر می کنم. به این فکر می کنم که اگر مثل بعضی ها نداشتمش چی کار می کردم و یا بدشو داشتم، چی گلی ( به کسر گاف) به سرم می گرفتم

به بچه ها و آگاهی و ایمان و امنیت و رزق همیشه داشته ام فک می کنم

و چقدر شیرین است که عشق به داشتن و تپیدن داشته باشیم

و چقدر زیباست مهربانی و محبت بین دو انسان و متمدنانه و با مرام صحبت کردن و درک کردن یکدیگر.

می خام بعد از این خلاصه بنویسم

یک طلب وصول نشده از یک نامرد دارم که بیشتر از هفت ماهه که تلفن شو حتی جواب نمیده.

منم با این دل رحمم، که هی بهش مهلت دادم و علاج واقعه قبل از وقوع نکردم، و الان با اینکه رسید دارم ازش ولی، حتی جواب پیامک رو هم نمی ده.

گفتم که شما این طور نباشید و طرفتون رو بهتر بشناسید و به نامردان اعتماد نکنید.

وبلاگ های بعضی ها رو می خوندم و ماجراهای هوو گرفتن و ..... خیلی برام جالب بود، مخصوصا اینکه خانمی این قدر برای همسرش فداکاری و بزرگواری می کند و مشکل تجرد یک دختر رو هم با ایثار و صبرش بر طرف می کند، تا باشد از این خانمهای مومن و حوری صفتان. گرچه اما و اگر و شرایط در این زمینه فراوان است و به طور کلی نمی توان قضاوت کرد.

این فعلا ..... یا حق و یاعلی

 

سلام و صبح و سلامتی

سلام و سلامتی

هیچ جا خبری نیست و خبر یک مرکب واژگانی است که مفهوم یک واقعه رو به ما می رساند و یک پیام است از ناکجا آباد و یا یک بهشت و یا یک باغ و یک خانه و یک خیابان

صبح دل انگیز را برای این جشن می گیریم که در جشن سرودن زندگی شرکت می کنیم.

و اشتیاق را به صرف نهار و میان وعده سر می کشیم و محبت دوستان سفره ی پر خیر و برکتی هست که از صرف آن سرود جاودانگی سر می دهیم.

جایی که منتظرت نباشد، پایت راه نمی کند که بروی.

جایی که برایت آغوش نگشوده باشد، دلت راه نمی دهد که بروی.

دلی که برای دیدنت نتپد، آرزوی دیدن چهره هایش رو هم نداری.

و این چنین است که به آغوش کاغذ پناه می بری و می نویسی از نانوشته هایت

موضوع خاصی رو پی نمی گیری جز اینکه آنچه بر آسمان دلت و رادارهای قلبت خطور می کند، گزارش می کنی، این همه مسئله رو حل کرده اند، دنبال حل مسئله نباشیم اندکی. بگذاریم گزارش هواشناسی دلهایمان رو داشته باشیم، و بر دیدگانی بگذرانیم که منتظر است و با پای دلش آمده است که بداند در عشق و ترنم و آرامش چی میگذرد.

دیروز فوتسال حسابی خوش گذشت در جمع دوستان ارزنده و باوقار

و امروز بعد از رساندن هلن نازنین ، خواهش و تقاضا شده بود ، که به فروشگاه جانبازان هم سری بزنیم و یک لیست خرید در جیبمان گذاشته شده بود، که بخریم آنچه خریدنی و بعد خوردنی هست، وقتی چشممان به جمال فروشگاه روشن ، اندک مردمانی رو دیدیم که به انتظار نشسته بودند، و روی تابلو آویخته شده بر نردهایش، ساعت افتتاح رو هشت و نیم نوشته بود، یک نگاه به خودم و یک نگاه و تصور به چشمان منتظر در آشیانه ام، کردم و ندیدم حوصله ای بر ماندن و مناعت طبع اجازه نداد که به خاطر خرید شکمی منتظر بمانیم اونهم  بیست دقیقه ی ناقابل، و   و راه کج کردم و آمدم تا خودم رو به شما برسانم.

اصلا بریم دنبال بازی!! با همین دخملی که الان دنبال چادر کش دارش می گردد. ازم می پرسد اونو چادره کو، کش داشت؟ و چشمانش رو به علامت پرسش به سویم می دوزد. میگم نمی دانم برو رختکن و نگاه کن.

آخه چادر کش دار گل مگولی کش دارش رو خیلی دوست داره، و وقتی مامانش نماز می خونه اونم، این چادر رو می پوشه و میاد با یک مهر کربلای کوچولو، الله اکبر می گوید و خیلی زود به قنوت می رود. و چه نماز قشنگی می شود، که همش قنوت است. دنبال تعارف با خدا نیست یک راست می رود سر اصل مطلب و دنبال خواسته اش از خدا. ( اونایی که تازه پیچ تلویزیون رو باز کرده اند، بگم که این تواصیف در وصف حسنای شیرین زبونم هست، که جدیدا « ر » رو قشنگ از مخرج «ر» اداء می کند. و « ل» و « ی» نمی گوید.)

خدایا به خاطر نعمت آزادی و اختیاری و توفیقی که برای بندگی و شناختت داده ای، شکرت و چقدر به عقل و تعقل اهمیت داده ای که بدترین آدمها رو کسانی خطاب کرده ای که تعقل نمی کنند.

آخیش دلم خنک شد، چقدر وصف زشتی برای مزدورانی مثل داعش و وهابیت و طالبان و ...... که چقدر از تعقل این نور عشق و معرفت بی بهره اند.

اینم از زنگ نوشتنم

فعلا بدرود

کودکی و تفکر و سود

به نام آفریدگار عشق

سلام و تحیت و سپاس

امروز را در حالی آغاز کردیم که با حسنای سه ساله اول از خانه بازی شروع کردیم، و به یاد دیشب که کمی باهاش بازی کردم، بلافاصله بعد از صبحانه بازم دعوت محترمانه کرد که باباجون بیا خانه بازی. و گردن کوچولوشو برای ناز کشیدنم هم کج می کند، که باشه، باشه؟

و دختر است و شیرین و بابایی مگه میشه بگیم نه، و این چنین بود که  بازی رو شروع کردیم، اول برای عروسک خرگوشی کوچولویش یک اتاق نشیمن و بعدش یک کتابخانه درست کردیم که بتونه مشقاشو در اون بنویسه، و برای نوشتن مشقاش یک مداد و ورق جلوش گذاشتیم که مثلا داره مشق می نویسه. و بعد از کمی بهش استراحت دادیم که مثلا الان خسته شده و باید بیاد اتاق بغلی استراحت کنه. و چقدر ذوق می کرد که خرگوشش از این اتاق به اون اتاق می ره و حسنا رو هم صدا می زنه و ازش اجازه می گیره.

اومدم اتاقم که بعد از چند دقیقه دوباره حسنا اومد دنبالم که باباجون بیا دنبال بازی! به یاد دیروز ظهر که کلی تو اتاقا دنبال بازی کردیم ولی طفلکی رو این بار کلی ازش کارش کشیدم، که مثلا برو مسیر دنبال بازی رو مرتب کن، و حدیث رو بگو که آماده شو و اتاقا رو مرتب کنه، و .....  و در نهایتم قرار گذاشتیم و قول دادیم که من مشقامو و درسامو که خوندم بریم دنبال بازی.

اومدم سر درس و بحث به خاطر دیروز که از گروه زنگ زده بود که طرح رساله تون تصویب شده ولی نیاز به اصلاحات داره، که تشریف بیارید و تحویل بگیرید، که قول چهار شنبه رو بهشون دادم.

و کمی مطالعه و کمی تامل و کمی صحبت و کمی آرامش و کمی شعر و کمی زندگی و محو شدن در افق بی کران جهان لایتناهی و صحبت از کسان و جوانان با هلن مهربونم، و اخبار و سریال خانه ی پوشالی در آخر شب و یک خواب راحت به امید فردایی که با سلام و نیایش شروعش کنیم.

این فلاش بک هایی از زندگی و بندگی من، و یاد قشنگ خدای آرام بخشم که در معامله با ما بندگان، منصفانه و پرسود ترین را به ما پیشنهاد می کند، و از لاک جیغ تا خدا که یک چادری شده سرزبون دار می گفت، که دوست چادری و محجبم بهم گفت که ؛ به خدا یک چیز گرانبها بده که خدا هم بهتر از اون رو بهت بدهد.

و او هم موهای طلایی و رنگ و وارنگ شده اش را به خاطر خدا زیر روسری برده و خدا هم بهش احترام و آرامش داده که این معامله در مورد همه ما جریان داره.

بستگی داره که ما چی چیز با ارزش پیش خودمون رو به خاطر بهترین موجود و زیباترین و بخشنده ترین موجود بدهیم و لایق بخشش گردیم و او از خان کرمش چه ها که نخواهد داد.

این روزها با دوست عزیزی صحبت از گناه نکردن و رسیدن به آرامش داشتیم، و حرفش کاملا متین و خدایی بود که باید خدا رو در نظر بگیریم و باز هم یاد قشنگ آیه : و من یتق الله یجعل له مخرجا در دلم زنده شد.

کسی که تقوی الهی پیشه کند خدا راه چاره ای برایش قرار می دهد. و می دانم که راه چاره اش رو برایم قرار خواهد داد.

روبرو با آینده و دنیایی ابدی و بی نظیر رو معتقدیم و باور داریم و یا حداقل مدعی باورمندی اش هستیم، پس باید با توجه به آن قله حرکت و مدار و قرارمان رو تنظیم کنیم.

کاش مدعی نباشیم و کاش کمتر تظاهر کنیم و کاش نفس اماره بگذارد و کاش از مخلصین ( به فتح لام) باشیم.

دوستان برای همدیگر دعا کنیم که عاقبت بخیر شیم و آرام و قرارمان در پیوند با آرامگر ابدی باشیم که امروز هم آیه اش رو خواندم: الا بذکر الله تطمئن القلوب

کاش آیات رو باور کنیم و کاش همیشه این حال خوب و خوش رو برای محبوب و آرام بخش دلهامون داشته باشیم.

تا فرصتی دیگر یا حق و یا علی ......... مستدام باشید