خدا   عشق    آرامش

خدا عشق آرامش

تک نگاشته ها و احساس های یک مرد از : زندگی و بندگی : خانواده سیاست آینده و خدا و زیبایی ها و دوستی ها
خدا   عشق    آرامش

خدا عشق آرامش

تک نگاشته ها و احساس های یک مرد از : زندگی و بندگی : خانواده سیاست آینده و خدا و زیبایی ها و دوستی ها

سحر بیداری

سلام

صبح نشاط انگیزی را می خواهم شروع کنم.

به قول یکی از دوستا قضایای تلخ دیشب با آمدن صبح فراموش میشه، و کاش همیشه این طور بود.

ممنونم خدا به خاطر نعمت فراموشی که بتوانیم بدی های دیگران را ببخشیم به خاطر خدا و برای هدایتشان دعا کنیم.

ممنونم خدا که تنی سالم بخشیدی که محتاج دیگران نباشیم.

ممنونم خدای خوبم که شیشه را در بغل سنگ نگه می داری و ما آدمای ضعیف را در پناه لطف خودت آنچه لایقش می کنی، می بخشی

فقط آمدم که بگم....

خدایا به فریاد دل مان و دل تنهایان عالم، بیش از پیش توجه فرما.

صدای اذان صبح از مأذنه به گوش می آید که شروع صبح را نوید می دهد.

روزتون بخیر

قدرشناسی

سلام

شب است و زیباترین احساس در من رویدن گرفته است، و چه زیباست زیبا دیدن

این قضیه یی که می خوام بگم، فقط برای این میگم که قدر سلامتی و عافیت مون رو بیشتر بدونیم

امروز بیمارستان کاش می گفتیم شفاخانه البته به شرطی که شفایی باشد، بودیم. جایی بس پر از اضطراب و تپش و درد و گچ و ...... البته بخش اورژانس و هستند دکترهای زحمت کش، ولی خدا قسمتتون نکنه

و برای مریض ما هم دعا کنید

ببخشید کامتون رو تلخ کردم، ولی نکته اش این بود که گاهی بد نیست یادآوری بدترین ها برای قدرشناسی لحظه ها

خدا شکرت

دلم امشب گرفته است، از غوغا و .........

دعایم کنید آرام بگیرم

یک مرد هم اگر چه تکیه گاه و آرام کننده عزیزانش هست، ولی به لمس و ناز و نوازش نیازمند است

از خیلی چیزها نمی گویم ولی آرامش را برا تک تک تون می خوام

کاش بیشتر به خدا و صبر بندگانش اقتدا می کردیم

کاش به فکر دل تنهایان و بی کسان باشیم، شور و غرور مان باعث نشود که خودخواهی کنیم  و دلهایی رو از خودمون برنجونیم

شبتان طلایی

در پناه مهر خدا، چشمانتان پر از امید و دستهایتان پر از روزی و قلبهایتان پر از آرامش

 

هاشمی و چند نقطه

سلام و صبح بخیر

صبحی دل انگیز با عزیزان بهتر از جانم، مخصوصا هلن مهربون تپل و بهترینم

 و سرشار از نعمات پروردگار خوبم

مادر مهربانتر از خودم، هر روز زنگ می زند و گزارش لحظه به لحظه ی  زندگی مون را می خواهد و می داند. آخه این مادران چقدر مهربان و خاطر خواه آدم هستند. خدا حفظشان کنند و آنانی که از نعمتش محروم هست، برای شادی روحشان دعا و خیرات کنند.

چند روزی ( دو روزی) سخت مشغول کار بودم، ولی کار مهم و اساسی و برای رضای خدایم که ارزیابی مقالات مجله و آماده سازی مطالب به عنوان سردبیر، هنوز مونده و باور کنید نمی دانم چرا حسش نیست که طرفش بروم، خدا کمکم کن تا صدای دوستان درنیامده بتونم از خجالتشون دربیام

از همه مهمتر مقاله ی خودم هم برای مجله نیمه کاره است، و سرمقاله هم باید بنویسم که ترس و رفتنم را بیشتر می کند.

در این چند روز مطالب زیادی یاد گرفتم یا حداقل با یک بیان دیگر آشنا شدم، و امروز چهار شنبه سالن فوتسال برای تحرک لازمی دارم. آخه دوشنبه به مناسبت فوت حضرت معصومه (س) تعطیل بود.

صحبت از فوت شد، این روزها یا کلا از دو روز پیش بد جوری درگذشت غم بار و ناگهانی یار و یاور انقلاب و مرد صبور انقلاب روحم را جریحه دار کرده است، و همش فک می کنم که این دنیا اصلا اصلا جای ماندگاری نیست. انگار یکی از عزیزانی که خیلی باهاش اخت شده باشم، از دست داده ام.

انگار فک می کنم که ترسم از توطئه گران و منافقان فرصت طلب و برخی دلواپسان نان به نرخ روز خور بیشتر شده است و نگرانم که توطئه و تفرقه ای باشد و از هاشمی مرد لحظات خطر و استقامت خبری نباشد.

شنیدم که در این روزهای اخیر در مشهد خیلی علیهش صحبت شده است، و بارها منتشر شده است که وی یکی از سران فتنه و بلکه رأس فتنه است، و شاید این خبرا به گوشش رسیده  و سکته قلبی کرده است.

مظلومیت هاشمی در دوران سخت مخصوصا انتخابات کذایی با بی اخلاقی و بی قانونی و هوچیگری  یک کسی که درجایگاه رئیس جمهور خلاف اخلاق و قانون و انصاف رفتار می کرد، خیلی خیلی در خاطرم مانده است، و خدا اجر صبری دهد که به خاطر وحدت و حفظ نظامی که به خاطرش رنجها و زندانها رفته بود، خون دل خورد و صبر کرد.

به هر حال هاشمی از میان ما و بدخواهانش رفت، و دنیای سیاست و قدرت عجب دنیای وحشتناک و خطرناکی هست. بماند

سرگرم خواندن بعضی وبلاگهایی هستم که احساس می کنم حرفی از احساس و مطلب و نگاه و رویکردی خاص به زندگی و خاطرات و لحظاتش دارد.

یکی خانمش وسواسی وحشتناک است و مشاوره خواسته است و خوانندگان نظر داده است، آنهم نظراتی متفاوت، سیاه و سفید و این منم با کوله باری از تجربه و پند گیری و شکر بر داشته هایم که خدا نجات بدهد از این طور مرضها و گرفتاری ها.

یکی درگیر درس و بحث و دانشگاه و نمره و احساسهای دخترانه نسبت به زندگی و پدر و حال و آرزوهایش هست، و چه زیباست دوران شور و امید و استرس جوانی و آن زمانی که خودم حس و حالش را داشتم. ولی با توکل و تلاش شبانه روزی به سرانجامش رساندم

و اکنون و در این روزها دغدغه هایی از جنس دیگر دارم، ولی ریلکس و خوشحالم چون با بینش و اندیشه ای که از برکت حوزه و دانشگاه کسب کرده ام، می دانم و خیلی چیزهایی را می فهمم و احساس می کنم و مطئنم که خیلی از دیگران در فضا و تصور آنها قرار ندارند.

البته مغرور نمی شوم، چون غرور ، حجاب و پوشش است بر چشمان حقیقت بین مان که نتوانیم حقایق و عبرتها  و الگوها را در زندگی برای بهتر زیستن و شاد زیستن و ارزنده و والا و عزیز خدا بودن، از آدم می گیرد.

در مطالعات و پروژه های که این روزها باهاشون کار می کنم و دفاتر و لحظاتی که به دنبال آموختن و دانستنش هستم، نکات و جملات قشنگی صید می کنم و نصیبم می شود که به قول هلن نازم، رزق معنوی و نابم هست.

همیشه می گویم به گفته ی خود دلشادم بنده ی عشقم و از دو جهان آزادم

دمی با غصه سر کردن جهان یکسر نمی ارزد........... شادترین  و بهترین و نابترین باشید.

یا حق و یا علی

 

 

شب آرامش و در جمع باصفای خانواده

سلام

شبی دیگر ولی در مقابل یار و همراه میوه های شیرین زندگی ام.

شبی دیگر که از تنهایی درآمدم و شیرین و بی همتای زندگی یم، داره نماز مغربشو می خونه و حدیث خوشکلم روبرویم بازی گوشی می کنه و با گوشی بازی می کنه.( هردوش درسته چه جالبه)

خدا را به خاطر همه داشته ها و نداشته هایت شکرت

امروز رو به شادی و موفقیت و شکر به شب رسانده ام، و چقدر شیرین است، ممنون الطاف پروردگار بودن

امروز بیمه تکمیلی به فریاد جیب مان رسید، چقدر خوب است این بیمه. وقتی هزینه های بیمه رو بابت هر نفر پرداخت می کردیم، و خیلی وقتها شکر خدا سالانه از دفترچه بیمه چیزی کم نمی شد، کمی زورمان می آمد که ای وای به جیب شرکت بیمه رفت و ماشاء الله اختلاس هم کم نیست.

به هر حال من امروز راضیم، و فک کنم فکر راهگشایی است که در زمان توانایی یک درصدی هزینه کنیم، تا در زمان مشکل( البته با احتمال ریسک) از آن استفاده بهینه کنیم.

امروز اتفاقی یکی از دوستان دوران کارشناسی و ارشد رو دیدم، برای خودش معاونی شده بود، ازم برای پروژه ای دعوت کرد و گفت که بچه ها تماس می گیرند. از همان دوران همکلاسی آدم تیز و پرحرف و با جسارتی بود، البته نه اینکه ما نبودیم. ولی رو و ظرفیت ضایع شدنش در بعضی موارد از اساتید، بالا بود و سرشو می انداخت پایین و از موضعش عقب نشینی می کرد.( خدا حفظ کن، بچه ی پاکی بود، ولی چون تک پسر بود، یک مقداری لوس بود.) گاهی وقتا حسابی سر به سرش می گذاشتم، و با یکی دوتا نوچه اش سر به سرم می گذاشت.

هی چی دورانی بود، دوران دانشجویی و چه دورانی بود نوجوانی که ساق پایمان از به قول مشهدی ها( ساخ پا خوردن نیلگون بود) و کاپیتان تیم بودیم و حسابی خوش بودیم.

امروز یک احساس ناخوشایندی هم کردم، و احساس کردم که ضعیف شده ام و منحنی عمر و قدرتمان نزولی شده است. و خدا از بدترهایش نجات و خدا از ارذل العمر و از همه بدتر ، خدا از عاقبت بخیر نشدن نجات دهد.

امروز با مادر شیرینتر از جانم صحبت می کردیم، چقدر صورت قشنگ و چشمان ناز و زیبایش، گرد پیری به رویش نشسته است، هنوز برای من مادری هست که هر چه با نادانی ام رنجانده امش، بازهم و بازهم به سویم آمده است و اصلا به رویم نیاورده است.

خدایا توفیقم بده که قدرش رو بیشتر بدانم

و پدر عزیزم که اخلاق خاص و استقلال طلبی و مرد بودن خودش را دارد، و ممنون و مدیون راهنمایی هایش هستم.

در عمق چشمان دخملای تک داداشم، از رنج دوری پدر، غصه و غمی نهفته است که با هیچ امکان و رفاهی در کشوری دیگر قابل مبادله نیست.

خب اینهم سرنوشت این طفلکی ها که ببینیم چه خواهد شد؟

چند سوال از بعضی دوستان در بعضی وبلاگها به اجمال پاسخ می دهم، چون می خواهم نوشته ها هر دو جا باشد:

اولا تشکر کنم از دوستان فرهیخته و محترمی که نسبت به عمل دخترم، همدردی و همدرکی فرمودند   واقعا روحیه و قوت قلب بخشیدند، و تشکر از نویسنده ی اون وبلاگ که بسیاری از نظرات اسلامی شون رو با افتخار بیان می دارند و نظرات صائبی دارند، کمال امتنان و سپاس، خدا خیرشون دهد.

ثانیا: به اهل سنت هیچگاه توهین   روا نمی دانم و اهل توهین هم نیستم، خوبیهای اهلبیت (ع) عزیزم آنقدر زیاد است، که نیاز نیست نقد رفتار دیگرانی باشد که محروم از ثقلین پیامبر (ص) بودند، نظرات و بدعت هایی را در دین وارد کردند که خار در چشم و استخوان در گلوی امیرالمومنین علی (ع) کردند. اینکه می گویم با عمر محشورشان کنند، حرف من نیست، آیه قرآن است: یوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ  (الإسراء/71)

(به یاد آورید) روزی را که هر گروهی را با پیشوایشان می‌خوانیم!  و در روایات داریم؛ روز قیامت هر کسی با امامی محشور می کند که از آن پیروی کرده است. چون دوستان با تحصیلات هستند، تفسیرش رو بهتر می دانید، که ما اگر ادعای مسلمانی و شیعه بودن بکنیم، ولی در عمل، پیروی از عمر کنیم، امامون عمر است. و چون اهل سنت عمر رو قبول دارند، خوششان هم می آید که بگوییم با عمر محشور شوید.

 ثالثا: من همه خانما رو چی مطلقه و چه دختر بی شوهر، انسان های مظلومی می دونم که مستقیم و غیر مستقیم به آنها ظلم شده است. و حرف ما هم همین است که بیاییم به آنها کمک کنیم که به عنوان یک انسان به حقوقشون برسن. منبع این حقوق و قانون گذاری رو من خدا و پیامبر می دونم، شما میل و دلبخواه نخواستن خودتون، و نصفه شدن شوهر و مال تقسیم شدن و هر دلیلی دارید برای خودتون محترم است، و در مورد حقانیت و مالکیت آنها هم سر فرصت بحث می کنیم.

اینکه حرف اسلام رو پیش بیاریم، کار اسانتر می شود ،چون یک قانون اساسی میاد وسط و از دلبخواه بازی ها هر کس و ناکسی جلوگیری می کند.

مطرح نشدن این صحبت ها در مسجد محلتون رو نمی دانم، ولی اگر نظر علماء بزرگ و اصلا بالاتر از علماء یعنی ائمه اهلبیت رو می خواهید اونا با شرایط و قواعد خاصش اجازه داده است، و حرام اعلام نکرده است. و با آسیب هایش متناسب با مورد باید بحث و چاره اندیشی شود.

رابعا: همانطوریکه می شود به خانمها نگاه ابزاری داشت که من مخالف آن هستم، به مردها هم می شود نگاه ابزاری داشت. نگاه به مرد در نقش یک حمال و تامین کننده ی نفقه و مایحتاج در حد کفاف همسر، و پرداخت های مالی حتی برای کار منزل و شیر دادن بچه . و ببخشید همچنین ارضاء کننده ی نیازهای جنسی وی، که طرفینی هست، و خیلی بیشتر ببخشید حتی گفته شده که هشت برابر لذت رو خانم ها می برند. پس در این مورد و موارد دیگر نگاه یک طرفه نیست.

خامسا: مرد را باید ساخت، و مردان در  دامن پر مهر زنان مرد تربیت می شوند. و نگاه نرینه و مادینه، یک نگاه جنسیتی هست، نه نگاه هویتی و شخصیتی.

بقیه ی پاسخ ها از جمله ی طلب های وصول نشده ی شما . باور کنید خسته شدم، چند نفر به یک نفر. با اجازه می خوام با دخملام بازی کنم، خیلی دلتنگشون بودم ......

شما هم جوش نزنید غیر شما هیچ کسی حاضر نمیشه زن همسرتون بشه، و هر چه تقدیر است همان شود.

از این چند شب هلن نازم خاطرات جان سوزی از حوادث و هم بخشی هایش نقل کرده که باید قدر زندگی مون رو ولو با وجود هوو ، ولو با همسر موقت برای همسرتون و مشکلات دیگر برای تک تک مون بیشتر بدانیم.

 

 

عصر جمعه و عیادت و انتظار

سلام

دعای سمات عصر جمعه، حالم رو دگرگون می کنه

هم به یاد دل آقا امام زمان (ع) می افتم و هم اینکه هشدار می شنوم که این جمعه هم از عمرت گذشت

تازه از بیمارستان آمدم، لبخند حدیث قشنگم ، هنوزم در خاطرم هست، وقتی بهش گفتم: حدیث یک چیز بگم، گفت: بگو..... گفتم: دوستت دارم. لبخند قشنگی زد. عزیز دلم هست. دختر آروم و درس خون و مودب و باحیای باباست.

گفت: خوشحالم داداشام اومدن.

هلن نازم دیشب شب، سختی رو داشته.

و امان از این دکترهای مغرور و متکبر که به زور یک کلام حرف از دهنشون درمیاد. و امروز هم به خاطر تشخیص بی جایشان، بنا به گفته ی پرستارا،  عوارض دارویی ایجاد کرده که چندین بار .... و عرق و بی تابی و بی خوابی و ..... . خدایا اگه من اشتباه می کنم آگاهم کن، که بدبین نباشم. ولی دیشب عزیز دلم خیلی بهش سخت گذشته و امروز هم دکتر عمل کننده اش هم نیامده و دکتر دیگه ای با اصرار و پی گیری آمده و داروهاشو عوض کرده.

نگرانم از این چند دکتره شدن و آشپز که دو تا شد، آش یا شور میشه یا بی مزه.

از دکترهای حاذق و دلسوز که صمیمانه و با تخصص به فریاد بیماران، اونم بیماران خردسال می رسند ،ممنونم و خدا اجرشون را بدهد. ولی امان از روزی که نمک گند زند.

رفتم با پرستار بخش می خوام صحبت کنم، یک جوری پشت چشم بالا می اندازه که انگار می خوام جونشو بگیرم، بابا یکم ملاحظه ای ..  ... ولش کن.

کاش آدما  نسبت به هم  مهربون و با احساس باشند، و کاش به درختان و قاصدک ها سلام کنیم.

به هر حال خدا همه ی مریضا رو شفا بدهد، و خدا عزیزانم رو ازم نگیرن و خدا سایه همه شون رو مستدام دارند.

خسته ام و تنها ، اما امیدوار به فضل و لطف الهی

خانه بدون عزیز بانویم چقدر ساکت و بی روح هست

خانه بدون وجودش، نه گرما دارد و نه دلگرمی و مهر

از اینکه حرفا و احساسها و گریه هاشو بهم می گه ، هم خوشم میاد که تکیه گاهش هستم و هم ناراحت میشم که کاش می تونستم برای بعضیاش که در توانم نیست، کاری انجام بدم.

زن و مرد مکمل هم هستند، و آموزه های انسانی و اسلامی و قرآنی چقدر به فریادمان می رسد و پرمان می کند.

چقدر زیباست که به آینده امیدواریم و چقدر رضایت و بی گناهی و حق مردم نخوری و دلی را شاد کردن ،لذت بخش است ، نه اینکه اینها را تاپ تاپم، نه . فقط چون این طوری وقتی بوده ام آرام و باصفا شده ام.

خدا عاقبتمون رو بخیر کنه

وبلاگهای بعضی دوستان رو خوندم واقعا احساس های قشنگ و دیدهای قشنگ. از جمله یک دخمل ارشد خوانده ولی بی شوهر مانده، در تخیلاتش برای خودش همسر مجسم کرده، و کارها و احساسها و نیازها و درد دلهایش را به او می گوید و منتظرش هست. واقعا این طورش برام جالب بود.

انسان و اُنس و الفت و مهر ، عجین هم هستند.

به حضرت معصومه ام ، سلام کردم و چه زیباست گنبد طلایش و چه جالب است، زوار از هر نوع و ملیت و شهری. سرخ و سفید و سبزه ، پیر و جوان و بی سواد و باسواد همه به سمت حرمش و زیارتش....

زیباست راز و نیاز و زیباست نوشتن برای دل خودمان

خدایا چنان کن سرانجام کار

تو خشنود باشی و ما رستگار

ممنون از دوستانی که می خوانند و راهنمایم هستند.

یا حق ویاعلی

شب تنهایی با یاد یار

سلام

امشب رو سپاس می گویم به خاطر سلامتی مون

سپاس می گویم به خاطر زحمات دکترها که آپاندیست  دخمل نازم و  قشنگم رو عمل کردند.

الان که شب از نیمه گذشته است، با مامانش تو بیمارستان هست، و الان خبرش اومد که

راحت خوابیده است.

امان از این آپاندیست و سختی تشخیصش و سپاس از تجهیزات پزشکی که به فریاد دردهایمان می رسد.

فرزند و تصور درد کشیدنش چقدر برای یک پدر مشکل است ، مخصوصا دختر این بابایی های شیرین.

امشب تنهایم و چقدر تنهایی سخت وطاقت فرساست

چقدر  برای کسانی که از نعمت فرزند محروم هستند، سخت است که همیشه در تنهایی و نا امیدی به سر می برند. و سخت تر برای کسانی شاید باشد که کلا در زندگی تنهایند و یا هنوز ازدواج نکرده اند یا اینکه همسر همراه و صمیمی ندارند.

چقدر خوشحالم که همسر ناز و مهربونی دارم که هم با خدا و هم دوستدار و عزیز دلم هست.

امشب بدون وجودش سر بر بالین میگذارم ، در حالیکه او در بیمارستان و بر بالین مریضی هست که گفت: الان راحت خوابیده است.

خدا رو شکر به خاطر همه داشته هایم و خدا را شکر به خاطر آنچه مصلحت دیده که نداشته باشم.

خدایا و ما توفیقی الا بالله

خدایا یاد شیرینت و خاطر عزیزت را همیشه گوارا و برایم محترم دار.

خدایا همه ی بندگان خوبت را در پناه خودت سرفراز و سعادتمند گردان.