خدا   عشق    آرامش

خدا عشق آرامش

تک نگاشته ها و احساس های یک مرد از : زندگی و بندگی : خانواده سیاست آینده و خدا و زیبایی ها و دوستی ها
خدا   عشق    آرامش

خدا عشق آرامش

تک نگاشته ها و احساس های یک مرد از : زندگی و بندگی : خانواده سیاست آینده و خدا و زیبایی ها و دوستی ها

آغاز یک سفر زیارتی و سیاحتی

سلام

در عصر شامگاهی پنج شنبه

در جمع با صفای عزیزترین هایم، و با دلی مملو از شادی و مهر

خدای رو از صمیم جان شاکر تمام بود و نداده اش هستم، هر چه ندارم هم از لطف اوست، چون می دانم با نگاه حکمتش، و خوبی و مصلحتش، یا لایقش نیستم یا ظرفیت محدود و خرما بر نخیل.

دلم نمی آید خبر دوری از وب و دوستان سراسر نشاط و خوبی ام، اینجا منتشر کنم، ولی چکنیم باید رفت.

باید رفت به شهر خاطرات و کودکی و نوجوانی ام، مشهد عشقم، کوچه پس کوچه ها و گنبد و سقاخانه و کتابخانه و همه ی صفایی که در حرم و بارگاه معشوق و رضایم موج می زند. و زیارت آقا که صفای ناب و خاص خودشو داره .


می روم در حالی که هم استرس اتفاقهای نیفتاده دارم و هم کشف ندیده ها و نشنیده ها، و مسافرت رو برای تجدید قوا و همراه با  زیارت و سیاحت لازم می دانم .

این روزها هم هیجان هست و هم تلاش و تکاپو برای آمادگی، و چه حس غریبی دارد خود را به دست سرنوشت سپردن، و از گوشه ی کنج عافیت و مطالعه و تحقیق و پژوهش،  سوار بر قطار سرنوشت شدن، و از پنجره خانه های گلی و شهرهای تازه را به تماشا نشستن و تخمه شکستن در پس پنجره های خاطره.

گلهای زندگی از همین الان بر سر تقسیم تخت های میانی کوپه ی دربست قطار، بحث و مجادله دارند، وقتی می پرسم چرا تخت های وسطی رو دوست دارید می گویند ، چون هم می شود یک خونه ی تنهایی با ملحفه ها درست کرد و هم می شود از پنجره بیرون رو تماشا کرد. و هم خیلی خواستن های کودکانه و قشنگ و زیبا که از دید ما بزرگترها هم پنهان هست و هم قابل درک نیست.

از دوستان وبی مهربون و ارزنده ام پوزش می طلبم که مدتی رو در خدمتشون نیستم که مزاحمشون باشم.

می روم در جستجوی یک دوست، فرید نازنینم که همکلاس ناز و نابم بود، و هیچ وقت فراموشش نکرده و نخوام کرد.

می روم شاید بتوانم پیداش کنم و در آغوشش بگیرم و به چشمان قشنگ و نازش نگاهی از سر شوق افکنم، و تجدید کنم خاطرات ناب نوجوانی رو. و از احوال و حال و زندگی اش بپرسم و این همه دوری رو از جان به در کنیم.

می روم با کوله باری از عشق و شور، همراه با گلهای بهشتی و همسر نهایت نازنین که بهانه ی اصلی این سفر خوشحالی و وصال او با مادرش هست. مادری که دختر ته تقاریش رو خیلی دوست دارد، و دختر ته تقاری هم حسابی عاشق و جون جونی مادر.

چی زیباست دیدن این وصال و پیوند و اشکهایی که از سر شوق و شفقت رد و بدل خواهد شد.

و چی زیباست به آغوش کشیدن های از سر مهر، که خدای مهربانی دریایی از آن را در وجودمان به ودیعت گذارده است.

عذر تقصیر از همه عزیزان دعا بفرمایید که هم روانتر بنویسم و هم سفر پر خیر و برکتی داشته باشیم.

بیشتر چیزی برای تقدیم به ذهنم نمی رسد، و تکاپو و کارها و مجالم نمی دهد که تمرکزی روی نوشتن داشته باشم، پس هم شما رو راحت کنم و هم خودم رفع زحمت .

در آخر یک پاراگراف حرف حساب، که برام جالب بود. ( برای جبران اینکه در نوشته ام، چیز مفیدی تقدیم نشد)

در هجده سالگی، نگران تفکر دیگران در مورد خودتان هستید .

وقتی چهل ساله میشوید، اهمیتی نمی دهید که دیگران در مورد شمــا چه فکر میکنند .

و زمانی که شصت ساله میشوید، پی میبرید که اصلا هیچکس در مورد شما فکر نمیکرده است !

 

وای که چه آسان هدر میدهیم عمر خویش را؛ فقط برای دیگران و طرز فکرشان...

تا فرصت زندگی داری جانانه زندگی کن..

 

آرزومند بهترینها برایتان ................ یا حق و یا علی ............................... ارزنده و پاینده باشید

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 5 شهریور 1395 ساعت 09:19

چی شده ؟؟ چند وقته ناپیدایید !!!

سلام
سفر تقریبا بیست و چند روزه داشتم، که کل ماجراها رو در 15 قسمت خلاصه تقدیم کرده ام.
ممنون از لطف شما

سحر چهارشنبه 27 مرداد 1395 ساعت 09:16 http://roozhayman.blogsky.com

سلام خوبین ادب حکم کرد که اومدین سر بزنم بهتون ولی ببخشید من چند وقت هست خیلی خیل بی حوصله شدم الانم حوصله خوندن پستتون ندارم ....
شاد باشین

سلام
سفر تقریبا بیست و چند روزه داشتم، که کل ماجراها رو در 15 قسمت خلاصه تقدیم کرده ام.
ممنون از لطف شما
همیشه استوار و مقاوم و با حوصله باشید که قطعا پیروزید

مرموز جمعه 22 مرداد 1395 ساعت 14:11 http://marmuz.blogsky.com

سلام. حتما تا حالا رفتید..

فقط خواستم بگم التماس دعا.

سلام از کودکی تا دیپلم مشهد بودم، و کلی خاطره دارم
همچنین از شما محتاج دعاییم، عاقبت بخیر شیم و آدم.... یا حق و یا علی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.