سلام
دیشب در خدمت، پسر عموی ناز و خانواده بودم، شب خوبی بود، بعد از مدتها دوری و مشغله ها، این ایام مغتنم است که در کنار هم و روبرو و در مجلسی صمیم و ناب ، چشم در چشم و دیده در دیده گپ و گفتی دوستانه و مشفقانه
ایام در گذر است، و لحظات و درد دلها و تحلیلها و دغدغه ها از اوضاع و احوال جهانی، و منطقه ای و خانوادگی و .... فراوان است، و کمی به حکمت این حدیث پی می برم که صله رحم تزید فی العمر. صله رحم باعث طولانی شدن عمر می شود.
و می دانم که خیلی از حکمت های دیگر آموزه های قشنگ این نعمت تمام الهی رو نمی دانم ولی آرزو دارم که بدانم و ایمان بیاورم ، که ایمان به غیب و اقامه بندگی و اطاعت از قشنگ ترین عالم ، آرزویم هست و مرام و انشاء الله توفیقش رو داشته باشم.
در شروع ماه شوال و تعطیلات تابستان نود و پنج برنامه های مسافرتی خاصی رو در نظر دارم، که رفتن به مشهد و هرات و ... در لیست هست.
پدر هنوز از مسافرت بر نگشته و بردار هم با زبان آلمانی دست و پنجه نرم می کند، و دنیا و آرزوها و مرام و مقصد خودش رو دارد.
حدیث نازم آمده کنارم ، می پرسه که این داستانه ، یا چیه؟
میگم خاطرات روزانه است، و امروز جمعه رو با دعای سمات پخش شده از ماذنه ی مسجد، به پایان می بریم.
نکات ارزشمندی در صحبت های دیشب با پسر عمو مطرح شد که واقعا برام قابل استفاده و جالب بود، صحبت هایی از چالشهای ساختاری و تصمیم های موردی افراد و سرنوشت مردم و شیعیان و تذکرات و مسائل امنیتی و ثبت اندیشه ها و ...
از عالم اخبار داخلی و خارجی خبر خاصی که قابل عرض باشه ، نیست جز اینکه یک پالایشگاه پتروشیمی بندر امام در خوزستان دو سه روزی هست که آتش گرفته است، و هنوز خاموش نشده است، و 250 نقد کشته شدن انسانهای مظلوم در بغداد توسط مزدوران صهیونیزم و بدنام کنندگان اسلام، و تعداد دیگری هم زخمی از خبرهای دردناک این روزهاست.
نگین زندگی ام، آمد کنارم با چای و کلوچه به دست، میگه خیلی وقته کنارت ننشسته ام، لبخند و نگاهی در چشمان سیاه و قشنگ و مهربونش می کنم، و با نگاهی خریدارانه ور اندازش می کنم، نگاهی به نوشته ام می کند، و ماهیچه بازوی دست راستم رو که روی میز سفید وایت بردی ام هست، می بوسد. گرمای لبانش رو احساس می کنم.
به نوشتن ادامه می دهم، می خواهم داستانی بنویسم و از توصیه و توصیف پسر عمو یادم می آید که وقتی حرف از ماندگاری تحلیلها و افکار و صحبت های سازنده شد، و به فیلم سازی و داستان نویسی اشاره کردم، به اهمیت داستان و استفاده از هنر داستان نویسی اشاره و تاکید کردیم.
هلن زندگی ام ، هنچنان کلوچه خشخاشی- کنجدی میل می فرماید، و به ال ای دی هم نگاه می کند، و همچنان نگاه به نگاهم می دوزد، و.... و در گوشم همچنان زمزمه محبت می کند.
یک کم خطبه های نماز جمعه رو گوش دادیم، سخنانی که به فارسی و عربی بیان شد، که در نوع خود مهم و قابل توجه امت اسلامی می باشد.
خدایا چنان کن سر انجام کا ر تو خشنود باشی و ما رستگار
آسمانی و پر از نگاه خدا باشید