خدا   عشق    آرامش

خدا عشق آرامش

تک نگاشته ها و احساس های یک مرد از : زندگی و بندگی : خانواده سیاست آینده و خدا و زیبایی ها و دوستی ها
خدا   عشق    آرامش

خدا عشق آرامش

تک نگاشته ها و احساس های یک مرد از : زندگی و بندگی : خانواده سیاست آینده و خدا و زیبایی ها و دوستی ها

هم سخن مادر یا مهمان مامان

سلام

روز پنج شنبه یک روز به اربعین عراق مانده است

در خانه ی مادر عزیزم این بانوی مهر و آیینه و مهربانی و خدا دوستی

از دیشب این جا هستیم و دخملا مسجد و هیئت اینجا رفتند و من ماندم که بنویسم

مادر مهربان هست و زن عمویی که همیشه ورد کلامش هست که من تو را بزرگ کرده ام و کلی خاطره

بعدش تعریف می کند هم این جاست، و منتظر عموی مهربان و خداییم هست که از کربلا بیاید.

پدر تهران هست و در مراسم فامیل و دایی مرحومش و صله رحم از اقوام

امروز را هم به اصرار مادر و ابتکار و شوق و ذوق هلن حلوا پزان راه خواهند انداخت، قرار است آردش را بیاورند

امروز در اتاق پدر روی میز کامپیوتر پدر نشسته ایم و به این خانه و ساختار این خانه و صاحبان این خانه و

آیندگانی که ما باشیم و عروسی بچه ها و خوشبختی و یک جایی همه مون فکر می کنم و گاهی هم رساله می نویسم، یا مقاله می خوانم.

دلم در جوار صحن نجف و در مسیر کربلاست که سال دیگر ما هم طلبیده می شویم آیا؟

هلن و حامد دفتر خاطرات سالهای قبل را پیدا کرده است، می خواند و ذوق کرده است، یاد آوری خاطرات

گذشته از سال 77 و 78 که 20 سال قبلی می شود. و چقدر اوضاع و زمان زود عوض شده است و گذشته است این عمری که یک روزی به پایان می رسد.

دوست دارم بعد از رساله یکسری از مطالعات و مباحثی که به درد اجتماع و چاپ می خورد را جمع و جور کنم و چاپش کنم که ملت و مردم استفاده کنند. البته یک طرح پیشنهادی از یک عزیزی هم داریم که

موضوعات مبتلی به این روزها را از قرآن و منابع به زبان روان و کاربردی و قابل فهم مخاطب عام جمع کنیم و تالیف و تدوین و هزینه ی چاپش را ایشان متقبل می شود. خدا خیرش دهد. کثّر الله امثالهم

مادر سبزی آورد و برویم یک کم کنارشان بنشینم و کمی صحبت و چشم در چشم تا خدای خوبان چی بخواهد

و مادر با تمام جان مایه می گذارد و خوشحال هست که خانه اش آمده ایم، ما هم سعی می کنیم کمک گارش باشیم و البته باعث مزاحمتش و به زحمت افتادنش نشویم.

خدا حفظش کند دو روز دنیا ارزش دوری و ناخوشحالی و ... ندارد. تا باشد که خدای خوبان چه بخواهد

ممنون نگاهتون یاعلی

البته قرار یک مصاحبه را هم با یکی از بزرگان در مورد زندگی اش و ... خواهم گذاشت که برای دانشنامه قرار است اسمی از ایشان برده شود و مدخلی تکمیل گردد.

خب حالا یاعلی 98   7   25 

نظرات 4 + ارسال نظر
بهشت یکشنبه 28 مهر 1398 ساعت 09:13 http://nochaagh.blogsky.com

تو نظر قبلی گفتی که با اینکه نادره از روی دست شما دیکته می نوشت، او 17 میشد؟ یعنی دیکته اش با اینکه دو بار مشق نوشته بود، از شما پایین تر بود.؟
جواب:
آره علی تو ببین من چه هوشی داشته ام شاید چون ذهن ام به دلیل لجاجت هام خالی از اضطراب بوده
من مونده ام واقعا چرا همه دیکته های من بیست بیست بیست بوده و خانوم معلم میگفت چطور دلم میاد این دختر را بگم بره گوشه کلاس وایسته خدا
اما مشق ننوشتن و درس نخوندن من باعث شد رشته پرستاری قبول بشم و کوشش های نادره باعث شد رشته زبان انگلیسی دانشگاه قبول بشه من از بعد کلاس دوم شاید نادره را پنج بار دیده باشم آخرین بار تو دانشگاه با شکم حامله وقتی دانشجوی سال دوم یا سوم بوده
نادره من رفته اون دنیا و از خودش دو یادگار گذاشته که دعا میکنم پیداشون کنم و بگم بهشون چه مادر نازنینی داشتم دعام کن

سلام
چی عالی
افرین ، فک کنم هم ذهن حفظی داری که کلمات را زود به خاطر می سپاری
رشته پرستاری ، رشته ی انسان دوستانه ای هست. ازش راضی هستین؟
چرا نادره فوت کرده؟
الهی که عاقبت بخیر بشیم ما و شما
البته رشته ی زبان انگلیسی هم نیاز به خاطر سپاری زیاد داره.
خب هر جا هستیم تحت عنایت و رضایت خدا باشیم.
مهم اینه که تو کنکور خدایی و رشته های بندگی قبولی گرفته باشیم.
ممنون نظر و نگاه و کلامت

بهشت شنبه 27 مهر 1398 ساعت 21:54 http://nochaagh.blogsky.com

علی!من به عشق دیدن نادره مدرسه میرفتم.من بعد از اون روزا دیگه مشقامو مینوشتم.فقط واسه اینکه نادره به زحمت نیفته.اون سال معدلم خوب شد و رفتم کلاس سوم.فقط اندوهبار بود که برای کلاس سوم ازون مدرسه که با نادره می رفتم به یه مدرسه دیگه رفتم و دیگه دوستی به صمیمیت نادره نیافتم شاید تا دیپلم.
جالبه بدونی من کتاب فارسی کلاس دوم ام را گم کردم و مامانم به برادر بزرگم اولین برادرم گفت برود اداره اموزش پرورش برام یه کتاب فارسی جدید بگیرد.و من کتاب ام نو بود که نادره گفت کتاب فارسی ام که ورق ورق شده؛ ''صفحه سیزده به در ''گم شده و نمی دونم چطور مشق بنویسم.من از کتاب نو نو نو خودم ''صفحه درس سیزده به در ''را کندم دادم دستش گفتم این مال تو باشه و محبت های او را اینگونه قدر دانی کردم

سلام
بازم ایول به شما
و عشق چقدر قشنگ و گیرا بوده تو رابطه تون .
اینجا مهر مهربانی آورده
جالب و درس آموز


تو نظر قبلی گفتی که با اینکه نادره از روی دست شما دیکته می نوشت، او 17 میشد؟ یعنی دیکته اش با اینکه دو بار مشق نوشته بود، از شما پایین تر بود.؟

بهشت شنبه 27 مهر 1398 ساعت 15:15 http://nochaagh.blogsky.com

علی ! من شصت سال دارم.و اون روز هشت ساله بودم که با نادره روی یک نیمکت می نشستیم.صبح که به مدرسه می رسیدم ،یه دفتر نو تو کیفم بود.ولی مشق ننوشته بودم.نادره می گفت دوباره امروز مشق نداری؟من طاقتش را ندارم خانم معلم ببردت گدشه کلاس بگه روی یه پا وایستا.دفترت را بده مشقاتو بنویسم.اون وقت مدادش را نیانداخت زمین و از جا بلند می شد میگفت خانم معلم اجازه!اجازه میدین برم زیر نیمکت مدادم را بردارم؟خانم معلم اجازه می داد.اون وقت می رفت زیر نیمکت و دفتر منو نیگذاشت روی جای نشستن نیمکت و مشغول به نوشتن مشقای من می شد.بعد که تمام می شد از اون زیر می امد رو صندلی می نشست.ساعت دوم خانم معلم مشقامون را خط می زد.ساعت سوم دیکته داشتیم.نادره میگفت رو دستت را باز بذار من بتونم ببینم.اون وقت املای من می شد 20 و نادره که هم مشق خودش را نوشته بود و هم مشق منو املاش می شد هفده.

سلام
واقعا داستان واقعی قشنگی بود از روح بزرگ و مهربان یک دختر
ممنون که قدرشناسی و خدا روشکر که چه انسانهای شریفی مثل نادره تو این دنیا هست که این قدر مهربون و اهل خیر رسانی و نیکی و ایثار هست
خدا رحمتش کند.
ممنون بازم از این جور خاطرات قشنگ که توش نور خدا و کار خوب و خدایی باشه تعریف بفرمایید. ممنونم

بهشت جمعه 26 مهر 1398 ساعت 20:47 http://nochaagh.blogsky.com

سلام علی!من و نادره در کلاس دوم روی یک نیمکت می نشستیم.پدرش نمایندگی تلویزیون شاوب لورنس را در خیابان چهارباغ اصفهان داشت و خونه شون تو خیابون کمال اسماعیل اصفهان بود.او سومین دختر و آخرین بچه بود.عزیز بود.زیبا بود .عینک میزد.ظریف و سفید و بور.مهربانی او مرا به زندگی برگردانید.چرا او به من مهربان تر از خودم بود؟!احتنالا خداوند او را سر راه من قرار داده بود.خدا را شکر تو زندگی ازین خوش شانسی ها زیاد داشته ام.وقتی مطلع شدم نادره رجایی پور بعد اداشتن دو فرزند فوت شده،شروع کردم به تشکر کردن از او.خواندن سوره یس.فاتحه.فکر کنم باید راهی بیابم که فرزندانش را ببینم.زندگی خودمه.خدا پدرم را بیامرزد.حیف از استعداد هایم که با تنبلی و لجاجت شکوفاشان نکردم.هنوزم یه ایرادهایی دارم .

سلام چی جالب و خدایی.
خدا همه رفته گان را بیامرزد.
یک نکته خواندم که : شاید پدران و مادرانمان هر کاری کرده اند تمام توان و درک و ... شان بوده است که در حق فرزندانشان کرده اند. بهشان سخت نگیریم. دعاشون کنیم که برامون اثر وضعی و اثر و برکت داره.
ممنونم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.