خدا   عشق    آرامش

خدا عشق آرامش

تک نگاشته ها و احساس های یک مرد از : زندگی و بندگی : خانواده سیاست آینده و خدا و زیبایی ها و دوستی ها
خدا   عشق    آرامش

خدا عشق آرامش

تک نگاشته ها و احساس های یک مرد از : زندگی و بندگی : خانواده سیاست آینده و خدا و زیبایی ها و دوستی ها

قطار، مادر، خاطره ، مراسم

سلام 

خوبین ؟ 

تازه از تهران آمدم 

با کلی خاطره و دیدار و مردان و انجلس و جوانانی که پیر شده اند 

و مردی که با قلب مصنوعی از دار دنیا رفت و ما به خاطر برادر و خواهر داغدارش که فامیل ما شده است، 

کلی وقت گذاشتیم در این ترافیک و روز جمعه و کمبود  وقت رساله ، اما خدا قبول کنه . برای تسلی دل 

و صله رحم و رضایت خداوند. نه باور کن، روغن ریخته را نذر امام زاده نمی کنم. شاید هم بکنم. خخخخ 

امروز گذشت و امروزها هم می گذرد 

اما دیگه تا پدر و مادر هست برای این جور مراسم ها من نمی روم. چون هیچ دستاورد خاصی ندارد. غیر از همان 

تسلی . مطلب خاصی از سخنرانی ها نصیبم نمی شود غیر از اینکه یک شکست و کم کاری و کم مطالعه بودن و 

اصلا خیلی ها تکرار اندر تکرار بدون هیچ تحلیل و تنوع جدیدی. 

و مداحی ها هم چنگی به دل نمی زند، با حداقل اخلاص و با حداقل فوت و فن مداحی 

دیگه بمانه همه اش خطاب به خودم بود که منم کم کارم . 

در راه برگشت رفیق شفیق دوران لیسانس و فوق را دیدم، شکمی به هم زده و پژویی  خریده 

اما رساله را انصراف داده است. البته می دانستم چون تجربه پژوهشی نداشته و ندارند. 

دوست دیگرم به جسد شتر زده است و گردنش داغون 

دوست دیگرم بساز و بفروش راه انداخته و سه طبقه منزل و ... 

دوست دیگرم زن آمریکایی گرفته و الان آمریکاست 

دوست دیگرم خواهرش در راه نجف به رحمت حق رفته است، در وادی السلام مدفون 

دوست دیگرم ...... بماند 

اینها همه آینه زندگی های چند روزه هست. 

تو راه داشتم فکر می کردم که اینها همه موقت است و مهم کارنامه و پیشرفت پیش خداست، 

پیشرفت اصلی البته خیر دنیا و آخرت است 

کاش کارنامه اون دنیا سفید و نورانی و درخشان باشد که اصل  و ابد و جاودانگی هست 

مادرم تاج سرم در این سفر مهربان و خاطره آفرین و صمیمی و ناز و ناب بود 

قطارها چی باحالن ، راحت و تک صندلی که می توان با بعضی ها سر صحبت را باز کرد  

یا سر صحبت را باز می کنند و می گذرد همه چیز در خاطره ها 

و با پدر خندید وقتی  آدرس را پرسیدم از لاله ، گفت شهرک معلم بهشت 9 غربی 

و فکر کردم که سر به سرم می گذارد با بهشت معصومه و بهشت رضا قیاس کردم 

چون در پیامک از منزل مرحوم مغفور پرسیده بودم. و البته که خانه اش بهشت هست

امروز بعضی دوستان از مشکلات زندگی اطرافیان و اختلافات خانوادگی  و دادگاه پاسگاه گفتند 

و القصه از بعضی جهات جالب بود 

از جمله اینکه تو قطار با نوت طرح فصل چهار رساله را می ریختم و همراهان تک پر جالبی بودند 

از عرب و پاکستانی و دخترکان شاید  دانشگاهی تنها که طلوع را دوست داشتند

و هندز فری پناه تنهایی ها و تنها مسافرت کردنهایشان بود. 

نم نم باران ایستگاه با مادر رویایی و سرمست کننده بود و آسان سوری که آسان سر می خورد 

و مادر معمولا سوارش نمی شود. 

هلن طفلکی هنوز با حسنا سرماخورده گی هاشون خوب خوب نشد ه است، با اینکه دکتر شیمایی زا 

بردیم و مصرف شیمایی قرصها داشته اند. 

امروز از رفتن ها فهمیدم که باید رفت و حتما می رویم 

چون راننده تاکسی ایستگاه هم گفت که مرگ و میر زیاد شده است، مثل برگ پاییز 

مثلا بین همین فامیل های همشهری خودمان سه تا مراسم ختم طی امروز و فرداست . 

خدا بیامرزدشان و کی نوبت ما بشود 

ممنون نگاهتون 

امروز فک کنم طولانی شد 

چون راستی یکی از دوستان بعد از 24 سال نازایی خانمش ، خدا پارسال بهش  چهار قلو داده 

منم ااین جبران مافات کردمی . 

درود تا بدرودی دیگر 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.