خدا   عشق    آرامش

خدا عشق آرامش

تک نگاشته ها و احساس های یک مرد از : زندگی و بندگی : خانواده سیاست آینده و خدا و زیبایی ها و دوستی ها
خدا   عشق    آرامش

خدا عشق آرامش

تک نگاشته ها و احساس های یک مرد از : زندگی و بندگی : خانواده سیاست آینده و خدا و زیبایی ها و دوستی ها

تقدیم حسنا و حدیث

سلام 

عصر تون عالی 

امشب در سر شوری دارم 

امشب در دل نوری دارم 

باز امشب در اوج آسمانم 

با شم راضی/رازی با ستارگانم 

امشب شوق و شورم 

از این عالم گویی دورم 

از شادی پر گیرم که رسم به فلک 

سرود هستی خوانم در بر حور و ملک 

در آسمانها فکنم 

سبو فکنم ساغر شکنم 

امشب یک سر شوق و شورم 

از این عالم گویی دورم 

با صدای اصفهانی چی با حال و با حس و کمی غریبانه 

همراه با کمی رویا 

با ماه و پروین سخنی گویم 

وز مه خود سپری جویم 

می کاهم از غم ها 

از خود بی خبرم ز شعف دارم 

نغمه ای بر لبها 

امشب یکسر شوق و شورم 

از این, عالم گویی دورم 

یاد همه زندگی هایی که توش متاسفانه مهر و محبت و نوازش نیست 

زندگی هایی که فقط تحمل هست و زندگی هایی که قفل شده اند 

زندگی هایی که زبان همدیگر رو نمی فهمند به هر دلیلی 

زندگی هایی که بلد نیستند همدیگر رو 

زندگی هایی که حتی صاحب نوه هم باشند خیلی راحت طلاق عاطفی را سالها 

اصلا بگم که اصلا از اول ازدواج نکرده اند عاطفی . 

و چقدر سخت زندگی هایی که توش نفهمیدن هم باشند 

مثل فلان و فلان . چی کار داری کیا هستن.. همین قدر که هستن و گفته و نگفته می دانی 

که هستند و رفته اند و فاصله ها و سکوت ها و بعد مردن ها فهمیدن ها ، همه و همه 

ناشی از ندانم کاری ها و ندانسته کاریهاست و نخواستن کاری هاست 

و نفهمیدن ها و بلدنبود ها 

چقدر قشنگ هست دوست داشتن 

چقدر قشنگ هست بلد بودن هم 

و چقدر قشنگ هست برای هم تپیدن 

و برای هم بال بال زدن 

و برای هم پیام دادن  و پیام گذاشتن  و برای هم بودن 

چقدر قشنگ هست برای هم آرامش بودن 

و برای هم سرودن و برای هم زن بودن و مرد بودن 

چقدر قشنگ هست عشق و عاشقی و با هم بودن 

چقدر قشنگ یادم تو را    ( نه فراموش) 

چقدر قشنگ است یادم و احساسم تو را بودن 

فردا تهران می روم، مراسم یک تجلیل از یک استاد یک محاسن سفید 

مراسمی که همه خواهند آمد 

مراسمی که در نوع خود نوآوری و جدید هست 

پدر  و مادر را خداحفظشون کنه 

چقدر خوب است بودنشان 

و چقدر شکسته و دلشکسته و در حال خاص خودشون هستن 

پدر و مادر هر کدوم خودشان و فقط خودشان هستند 

شخصیت هایی در کنار هم با آینده ای نامعلوم برای همدیگر 

خدا حفظشان کن 

الان هم تلفن زد که برای دعوتی امشب هم برم دنبالش و با هم بریم 

اونم 45 متری کارگر ،اووووووه وسط خیابان امام هست 

خب خاطره ای می شود و به خاطر خدا و دل او باید رفت 

و حسنا می پرسه: باباجون وقتی حواستون به صفحه هست، چطوری این جوری 

دکمه ها رو می بینی؟ ( منظورش تایپ کردن ده انگشتی بدون نگاه کرده به کی بورد هست) 

میگم: دکمه ها رو حفظم 

دوباره میگه: آها 

و مشغول بازی با پلاستیک هندزفری هست که چند وقت پیش خریده ام

راستی حسنا و حدیث تازه از اتاقشون ( زیر زمین رویایی و پر از نقاشی شون آمده ) 

و حدیث میگه: بابا جون داره همینها رو می نویسه 

و حسنا می خنده و هر دو شون با هم می خنده. 

و یک روزی حدیث و حسنا این جا را خواهند خواند که از همین جا تقدیمشون می کنم. 

خب ممنون نگاهتون 

و حسنا بازم می پرسه: هر حرفی هم که مامان زد هم می نویسید؟ 

میگم: بستگی داره 

و حسنا اسمشو روی صفحه ی لبتاب نشون میده 

آخه تازه سواد دار شده و به جمع باسوادان پیوسته

دوستشون دارم 

و خدا حفظشون کنه ، خیلی با هم صمیمی و با محبتن 

البته هر دوشون منتظر نی نی هستن. ( که بیاد) 

خب با اجازه 

یاعلی 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.