مهمان طفل معصوم حالش عالی شده بود، تشریف برد چقدر بعد از رفتن میهمان دل آد م میگیرد چون کمی
انس گرفته بودیم و البته کمی احساس اینکه خب حالش بدتر نشه و خب سر خونه زندگیش باشه
صله رحم قشنگ هست
امروز عصر نرفتم پیش حاجی، اگر چه تنهاست و البته مطالعه دارد اونم خیلی زیاد
فردا جمعه و روز قشنگ دیگر
بکوشیم که عمر در گذر است و افتاب تموز
خواجه غرّه هنوز
از شعر : عمر برف است و آفتاب تموز
راستی یک دوست دوران لیسانس و فوق لیسانس را دیدم از اون رفقای بی ریا و خودمانی که
اهل صحبت و تحلیل و حال و احوال هست، دو تا دختر ناز داره، خانمش دانشجو بود تو تهران که
کل ون بچه های ارشد میبرد دم دانشگاهش و در تب و تاب و جوک دوستان بود
بعد از ناهار همایش که متاسفانه نوشابه هم داشت و نمیشه ازش گذشت، رفتیم اتاق کارش
و کلی از همه جا صحبت کردیم و از داداش و آلمان و آینده و ایران و هلند و شغل و درآمد و نجف و ترکیه
و بچه ها و عراق و افغانستان و آذربایجان و زادگاهش قیدار و قانون و التزام به قانون و .... گفتیم
از دامادی و خرج و مخارج و فرهنگ و رسم و رسومات سنگین و خلاصه از دوستانی که به مقام و منصب
در اثر تلاش و جسارت خودشان رسیده است.
گپ و گفت خوبی بود، اگر چه کمی سبک شدیم ولی خب نتیجه ی کاربردی خاصی نداشت، جز اینکه
شاید بعد از فارغ التحصیلی همکاری هایی داشته باشیم
فعلا همین ها تا ببینم خدای قشنگم چی می خواد
اللهم وفقنا لما تحب و ترضی
ممنون نگاه تون
یاعلی