خدا   عشق    آرامش

خدا عشق آرامش

تک نگاشته ها و احساس های یک مرد از : زندگی و بندگی : خانواده سیاست آینده و خدا و زیبایی ها و دوستی ها
خدا   عشق    آرامش

خدا عشق آرامش

تک نگاشته ها و احساس های یک مرد از : زندگی و بندگی : خانواده سیاست آینده و خدا و زیبایی ها و دوستی ها

چرا مسلمونا فقیرند؟؟؟

امروز سه شنبه بود.

روز هشتم ماه مبارک

تازه تازه رسیدم

امروز روز قشنگی بود، چون با ایده های جدیدی آشنا شدم

و دوستان صحبت های جدیدی کردند، و اساتید ایده پردازی های قشنگی کردند، از جمله منظومه ی فکری، حل مسئله کاربردی از جامعه و ..... و مبانی روش شناسی و متدولوژیکی مباحث و ....... مسائل قشنگی هستند که واقعا مهم و حیاتی می باشد.

افطار قشنگ ما در حضور عزیزانم، حسنای شیطون وووووو برقرار است، و دست پخت عزیز بهتر از جانم، و بازهم شیرینی های شیرکاکویی و زردآلو و شل برنج و مرغ و ..... سبزی و خیار و وه که چه لذتی دارد، در جمع خانواده و افطار بی نظیر و رضایت حضرت حق.

از اخبار بدورم، خوشحالم که قیل و قال خبرهای جهت دار و جناحی که هر کدام دنبال منافع حزبی و به قول بعضی ها کاسبان تحریم و فتنه هستند.

بروم که همه منتظرند.

امید و آروزی بهترین ها برای همه ی عزیزان

سوال یکی از دوستان رو داریم که می فرماید:
همیشه یک سوال در ذهن من است که چرا فقیر ترین مردم و مظلوم ترین مردم دنیا مسلمانها هستند؟

با اجازه بگذارید روی این مسئله هم برای جلوگیری از پست امشب، و هم با حوصله و دقت بیشتری پاسخ دهم در حد توان و بضاعت علمی.

فقط بگویم که با روش مقایسه ای باید برویم جلو که آیا واقعا این طور است؟

فعلا استراحت و خانواده و بازی و .... بعد عمری بود در خدمتیم.

یا حق و یا علی ..... مستدام باشید و شکوهمند


 

لحظات قبل از افطار ، اوج لذت و اشتیاق

لحظات قبل از افطار ، اوج لذت و اشتیاق

سلام امروز هم به لطف خدا ، برخوردار از نعمات سلامتی، امنیت، آگاهی و معنویت و خانواده و انواع روزی شدیم، و بودیم.

تازه از کتابخانه و جلسه نقد کتاب آمدم، ضمن اینکه مادر عزیزم رو هم همراه با دعا و ثنایش   آوردم به خانه و سر سفره افطار.

بچه ها از جمله حدیث در خنکای حیاط با حال و تمیز و فرش انداخته و تشکچه ها و  پشتی ها پهن شده، دارد شربت رو هم می زند، حسابی خوشحال است، قیصی ها و سبزی و خرما و سوپ و .... بد جوری چشمک می زنند، و از همه مهمتر چهره های نورانی عزیزانم ،

خدایا شکرت ......

اگر حالی بود بعد از افطار ادامه اش رو می نویسم ، اگرنه .... همین رو پست می کنم.

ممنونم از کسانی که به من نوشتن آموخت و سپاس از عزیزانی که مشوق نوشتنم هستند.

یا حق و یا علی .......

راستی جلسه نقد کتاب یکی از پژوهشگران و دکاتره محترم و نورانی بود، در مورد اقتصاد تعاون و ... و مباحث اقتصاد سرمایه داری و مارکسیتی و صحبت های ناقدان محترم که زیبا و دلنشین و مستدل صحبت می کردند، و انصافا زحمت کشیده بودند، ضمن اینکه مولف محترم در توصیف اهمیت اثر سنگ تمام گذاشت و آن را به فرمان رهبری و وزارت تعاون و سفارش خاص پیوند داد که بر اساس احیای اصل قانون اساسی هست، و پیش زمینه ی مطالعاتی قبل در زبانهای مختلف دیگر نداشته است.

برایم جالب بود، ولی متاسف شدم که اقتصاد اسلامی چقدر مظلوم است، که موضوعاتش کار نشده است، و یا به قول یکی از اساتید، بعضیا فقط آمده اند و موضوعات رو زخمی کرده است ،و رفته اند. و کار اصولی در مباحث ارائه نداده است.

مادر قشنگم کنارم نشسته است، و می گوید چطور تند تند می نویسی، خوش به حالت، ( تایپم رو می گوید)

و یاد حاجی پدرم افتادم که هر چی بهش میگم ، ده انگشتی تایپ کن،   میگه خیلی سخته.

 

به امید روزهای قشنگ خدا و آرزوی رضایتش و توفیق اطاعتش.

شب خوش برم سراغ تلگرام و اخبار روزمره  و جهان

یا حق و یا علی مجدد.

 

 

یک گزارش کوچولو

سلام

کوتاه وبی کلام اضافه فقط دقایقی تا افطار مونده است، که بگویم.

امروز رو من و مادر عزیزم، رفتیم خونه شون ، قفل درش کمی گیر داشت، و به سختی باز و بسته می شد، کمی کوبیدیم و بلاخره تعمیرش کردم، و دعا  و ثنای مادر رو صاحب شدم، و می خواستم کتابخانه بروم، ولی دلم نیومد مادر رو تنها بذارم و لباسامو درآوردم و خونه مادر تا الان که دم افطار هست، مقیم شدم،  و حسابی رسیدگی مادرانه و قصه خاطرات برادر و کولر و بالشتهای قشنگش رو از هر طرف برام چید، و حتا گذاشت که زیر پام هم بگذارم و روی میز پدر لبتابم رو گذاشتم، و مقاله رو ور رفتم، و گفتیم و خوابیدیم و تا اینکه بالاخره از راهمون هلو، و زرد آلو و گوشت و .... گرفتیم آمدیم خانه.

خسته نباشی به هلن نازم که بازهم بوی غذای خوشمزه و نابش و پیراشکی خوشمزه اش که بو و عطرش فضا رو پر کرده است، و حدیث نازم که امروز پنجمین روز ، روزه گرفتنش هست، و .. بچه های غیور که هر کدام یک وظیفه ای کوچیک در خانه دارند، از نان آوردن و خرید های کوچک و ...

به هر حال بفرمایید که اذان هم از ال ای دی و ماذنه ی مسجد پخش شد، و مادر به نماز ایستاده است، و بچه ها دور سفره جمعند، و چه شوقی دارد افطار .........

بفرمایید که جایتون خالی ..

خدایی باشید و سعادتمند

یا حق و یا علی

عصر روز پنجم


سلام عصر روز پنجم ماه رمضان است، چه صفای داره خنکای کولر و انتظار برای قشنگ ترین الله اکبر گفتن موذن ، و روزه ای قبول انشاء الله

با برادر کوچکتر و ....  تو آلمان امروز صحبت کردیم، کلی تریپ دوستت دارم برداشت و خیلی مهربونانه صحبت می کرد (یعنی می نوشت تو تلگرام) و اظهار دوستی می کرد. خدا حافظ جانش.

دلش برای دختراش تنگ شده ، البته این حرفای دلتنگی برای دختر و قدر نعمت های اینجا رو ندونستن و ... رو با زنداداشش گفته بود،  و اینکه اقامت سه ساله اش درست شده است، و بعد سه سال دنبال زن و بچه اش می آید. و اینکه تا اون زمان باید زبانش فول و کار و درآمد پیدا کنه. و از این حرفا.

خب اینهم از سرنوشت ما و خانواده دو فرزندی ما. بدون آبجی. من و داداش کوچیکم.

خبر خاصی امروز رخ نداد ، جز اینکه حسنا حسابی شیطون و ناقلا شده و به قول حدیثی که داریم: فرزند تا هفت سالگی پادشاست، حسابی سر داداشا و آبجی حدیثش ، پادشاهی می کنه.

امروز وبلاگ یک همسر دوم رو که لینکش در وبلاگ یک دوست محترم بود، خوندم، واقعا جالب بود برام.

از انسانیت و صمیمیت و عدالت ورزی و رضایت این زندگی خیلی خوشم آمد، و این است اسلام واقعی که در کمال صفا و صمیمیت و مهر با ملاحظات حدود شرعی و عدالت ناب مورد توصیه دو زندگی رو زیر سایه ات داشته باشی، و فرزندان صالحی هم داشته باشی. از نوع نگاه نویسنده همسردوم به زندگی و به آقاجونش خیلی خوشم آمد ، کاش فرهنگ جوامع اسلامی در همه زمینه ها اسلامی باشد، و همراه با شریعت و حقیقت.

اسلام به ذات خود ندارد عیبی ، عیب از مسلمانی ماست.

مادرم مهمون دارد، و حسابی صحبتشون گرفته، و یک خانم  اهل دل و روزگار و بقیه ماجراها.

 

خیلی نمی خواهم حرفهای درد دلانه بگویم، ولی به برخی واقعیت ها باید اشاره کرد، ضمن اینکه کاستیها و نواقص رو تحت مشیت خدایی می دانم، که در هر لباس و مکان و موقعیتی که هستیم امتحان می شویم.

و لحظه لحظه ی زندگی ما تحت نظر خداست، و بسته به موقعیت و عملکردمان قضاوت می شود ،و دنیا سرای تغافل نیست، و دنیا سرای اختیار و تلاش و توکل است.

حدیث نازم با لب تاب مامان حسابی مشغول است، و نرم افزارهای آموزشی و فیلمهای آموزشی از داداشا رو دارد مرور می کند، و حسنا هم در این زمینه راه افتاده است، و برای خودش کارشناسی شده است.

نمی خواهم پست خیلی طولانی بشود، ارزوی بهروزی برای همه و امنیت و صفا وصلح برای همه عزیزان در سراسر عالم، و توفیق هدایت و عبادت برای همه خوبان.

یا حق و یا علی ........ آسمانی و نورانی و مهربان باشیم.

 

به خاطر دخترم

دومین روز ماه رمضان است، و ساعت حدود پنج عصر است، در اتاق خاطرات و آرامشم نشسته ام

حسنای نازم چه ناز در خواب عصرگاهی غنوده است.

می خواهم از خاطره دیشب و دی سحر بگویم

امسال بر اساس اینکه روزها خیلی بلندتر از شبهاست، بر اساس تاثیر پذیری از زندگی بعضی دوستان و همسایگان، این سبک زندگی در ذهن هلن نازم و فرزند ارشدم، شکل گرفته است، که بیاییم کل شب بیدار باشیم و یکسره سحری بخوریم و بخوابیم، مخصوصا اینکه برنامه های مسجد محلمون ( قرآن و دعا و سخنرانی و ورزش و بازی برای بچه ها) تا حدود ساعت یک شب طول می کشد.

خلاصه با نظر این نوگلان و عزیزانم موافقت کردم ، که باشه این سبک و روش رو هم تجربه می کنیم هر طور که شما راحتید، و شبانه می تونید بگییم و بخندیم و بخوریم و بیدار باشیم.البته همگی بیدار باشیم.

القصه دیشب بر همین قرار بودیم، ولی یکی یکی خواب بهشون غلبه کردند و رفتند و لالا کردند، که خواب در وقت نیاز چه لذتی دارد.

 در آخرای شب  یعنی قبل از سحر   خواب بر من و مادر عزیزم  که این ماه رمضان میهمان ماست، هم غلبه کرد و خوابیدیم ، پس این ما نیستیم که تعیین می کنیم که کی بخوابیم ، بلکه جناب خواب است که ما رو می خواباند.

و بچه ها هم که کلید خانه را دارند آمده بودند و آنها هم خوابیده بودند.

و در نهایت فرزند ارشد هم آمده بود و می خواسته بیدار بماند، پیش تلویزیون دراز کشیده و گوشی مامانش رو که آلرامش، ساعت و هنگام قبل از اذان و سحری را کوک کرده بوده ، برداشته و کنارش گذاشته و در اثر شدت خواب و خستگی به زنگ موبایل بیدار نشده است.

من یک وقتی بیدار شدم که داشت صدای قرآن و دینگ دینگ قبل از اذان ا ز ماذنه ی مسجد به گوش می رسید، و خلاصه دومین شب جمع ما مخصوصا حدیث نازم که تازه امسال مکلف شده است، و روزه بهش واجب شده است، تقدیر شد که بدون سحری روزه بگیره .

اما امروز بعد از ساعت نه صبح دیدیم که این طوری به این طفلک خیلی سخت می گذرد، مخصوصا اینکه دیروز اولین روز روزه اش بود، و به روایت مامانش خیلی بهش سخت نگذشته بود.

گفتیم که بهش سخت نگذره و طفلک گناه داره، تصمیم گرفتیم فقط ما دو تا قبل از ظهر مسافر بشیم و بعد از طی مسافت 25 کیلومتری و جای تون خالی افطار در آن محله که یک روستای اطراف قم ( فک کنم اسمش قلعه چم بود) دوباره به منزل  برگردیم.

صبح به همسر نازم ضرب المثل معروف رو زدم که : کبک می خواست راه رفتن کلاغ رو یاد بگیره ولی راه رفتن خودش یادش رفت.

و ایشون هم موافق بود که کل شب بیدار موندن خیلی سخته ،همون زندگی خودمون رو بکنیم و سر شب زودتر بخوابیم که سحر سرحال بیدار شیم و دیگه هم خواب نمونیم.انشاء الله

این بود اولین بدون سحری روزه گرفتن بقیه و مسافر شدن ، من و حدیث که دخمل نهایت عزیز و ناز محجوب و با ادب و زرنگم هست.

ایشاء الله که همیشه روزه هاتون با سحری و مقبول باشه که مجبور نشوید مثل ما و دختر مسافر بشید و روزه افطاری نکنید.

سربلند باشید و شادمان.

از امام تا نازنین دختر

روز پانزدهم خرداد است، سالروز قیام مردم متدین و مسلمان   علیه ستمگری طاغوت و ..........

و دیروز روز ارتحال امام خوبان ، خمینی کبیر ، انسانی که با ضمیری آرام و قلبی مطئمن به سوی خداوند رهسپار شد. و هر چه از شخصیت و والاییش بگویم زبان قاصر است.

رهبری معظم هم حرفهای قشنگ و قابل توجهی در سالگرد ارتحال زد که خیلی برایم جالب و دلنشین بود و انصافا رهبری شایسته   است.

یکی از حرفهایش که برایم تازگی داشت و از سر تواضع و حقیقت است گفتند که انقلابی بودن فقط مخصوص ما پیر پاتالا نیست، حتی ممکن است که یک جوان این دوران از ما هم انقلابی فکر کند و عمل کند. نمی دانم روی سخن این مرد سیاستمدار به کدام قشر و یا افرادی بود  ولی جالب و دلنشین  بود.

یا حرف دیگری که در دیدار خداحافظی خبرگان   گفتند: که  اگر خبرگان کسی مناسب تر از من برای رهبری دارند حتما پیش نهاد کنند، که متاسفانه تعبیری دقیقش  به دلیل غرور جوانی ام یادم نیست، گفتند و حرف از خداحافظی زدند، که واقعا این حرف از سران و رهبران کمتر توقع می رود، و این مرد الهی گفتند.

به هر حال مردم ایران که اکثرشان بزگورانه محبت به مظلوم دارند ، و رهبری شان که عنایت خاصی اخیرا به تحصیل فرزندان مهاجر کردند، نزدیکترین و با محبترین به مردم مظلوم وطنم هست، خدا انشاء الله روابط دو ملت همچنان مستدام باشند و روز به روز بهتر شود.


دختر کوچولوی پنج ساله ی برادرم نازنین کوثر، از وقتی طی این شش ماه پدرش به آلمان رفته است، دنیایی از تنهایی و بی پشتوانه ای در زندگی و چشمانش موج می زند،

اگر چه خنده های ظاهری می کند، ولی ته نگاه و ته کلامش غریبی  و تنهایی هست، و این با احساس ظریف یک دختر هرگز هم خوانی ندارد. الهی پدر جدایی و مهاجرت و ..... بسوزد که این نوگلان رو این طور پژمرده نکنند.

دیروز دایی اش دنبالش آمده است که ماه مبارک رو پیش پدربزرگ مادری اش بروند، و خدا از دل پدران و دختران کوچولویی مثل نازنین ما خبر دارد که چه حسرت و تنهایی و رنجی و غبطه ای به هم سن و سالانش می خورد که بابایشان پیششان هست.

نگین زندگی ام می گوید که نازنین،  کوه پشتیبان پشت سرش را از دست داده است، و به دختران هم سن و سالش گفته است که فلانی خوش به حالت بابات پیشته و آلمان نرفته .

حسنای شیرین زبون ما همچنان شیرین زبونی می کند ، وای دختر که شیرین است و پسر پرغرور و قابل افتخار

خدا همه شون را عاقبت بخیر و باقیات و صالحات کند برای همه عزیزان و خودمان

ماه میهمانی خدا و یا میزبانی خدا فرا می رسد ، هنوز فک نکردم که کدام بنامیمش .

نگین زندگی ام میگفت که میزبانی خدا بگیم مناسب تره .....

چون ما میهمان هستیم و خدا میزبان

ولی من نظر خاصی در این مورد نداشتم و گفتم  چون خدا رازق ماست ما همیشه روزی خور خداوند هستیم و بر این اساس خدا همیشه میزبان است.

به هر حال ماه ضیافت الله هست. پیشاپیش گرامی داریم و آماده پاک کردن دل و جان برای رفتن به پیش معبود و نزدیکتر به معبود باشیم.

یا حق و یا علی .......

ممنون از چشمان قشنگتان و صبر و حوصله تان که تحمل کردید  و با نظر نازو نابتان تشویق گر و راهنمایم هستید..........

آسمانی و خدایی باشیم و باشید.

حدیث داریم که : پیش خدا آنکسی محبوبتر است که برادر مومنش رو بیشتر دوست داشته باشد، یعنی هر کس عاشقتر و دوستدارتر عزیزان و دوستان مومنش باشد، پیش خدا محبوب تر است

وه  چه دین خوبی داریم ...... مبارکتون باشه عاشقی و محبت دوستان. و این دین سراسر عشق و محبت .......

و انشاء الله که من بیشتر دوستتون دارم  و داشته باشم......... و خوشبختی و سعادتتون رو بخواهم .

اگر می تونید با من مسابقه بگذارید که فاستبقوا الخیرات ..... توصیه قرآن است.



اعلام حضور و چند جمله

غروب روز دوشنبه است، صبح از ساعت یازده تا دوازه و نیم سانس سالن فوتسال حسابی چسپید و حسابی شارژ روحی و جسمی شده ام، و فعلا در خانه و در اتاقم تنها پشت لب تاب نشسته ام، بچه ها رفته اند خانه آقا بزرگ

داشتم مقاله ای   می نویسم، مطالبی رو با زحمت و دقت مطالعه و تدوین کرده ام، ولی ترکیب و تالیف نهایی خیلی سخته و حسابی حوصله و تمرکز می خواهد.اهلش می داند که چقدر سخته .

سری به وبلاگ دوستان زدم، چون دوستان نوشته اند، حس نوشتن گرفتم که فقط یک تک پا بیایم و چند جمله ای  بنویسم و برگردم .

 یا حق مستدام باشید و بهشتی...... در کنار گلهای بهشتی تان. و خانواده طیب و ایمانی تان. 

عدالت جهانی

سلام و ایام خجسته باد


به امید ظهور امان غایب مان و فراگیری عدالت جهانی و پیروزی مستضعفان عالم.

 

میلاد ها مبارک

امشب کوچه های شهر و آسمانهای دل هایمان چراغانی و شادمان است.

و چه مبارک لحظاتی که در برخی خانواده ها تولدهای فرزندان و نوگلانشان هست.

و از امام و سالار کربلا گرفته تا شیعیان ش در کشورهای اسلامی مخصوصا کشور تمدن ساز مان و مردمان با صفا و پاکدلمان .

میلاد علی اکبر جوان رشید مولایمان هست، و اینجا در کنار کریمه اهل بیت علیها سلام جشن میلاد و جشن روز جوان است، و جوان خانواده ما که این روزها ایام امتحاناتش هم هست، می گوید که هفته جوان است.!!

به هر حال تبریک بر همه در کنار  همه اخبار و دسیسه ها در کشورهای اسلامی و انفجار و انتحارهای طاغوتی و شیطانی که شیاطین و انسان نماها انجام می دهند، اخبار و شادی های مسرت بخش تولدها و میلادها و جشن های خانوادگی و همه و همه ...... زندگی را در جریان قرار می دهد.

امروز به تفکرات و نگرش سیستمی در جهان علم و جهان معنویت و سنت های الهی مروری انداختم ، واقعا نکات ارزنده ای نصیب و رزق معنویم شد ، و خوشحالم که آگاهی و علم روزی یم می شود ، همان طور که غذای لذیذ سربازخانه ی امام زمانم، روزی جسمم هست، و می دانم که رازهای شگرف آفرینش چه زیبا ، پیچیدگی ها و نقش و رابطه هایش را ثبت و اندازه کرده است.

می خواهم بنویسم آنچه اندوخته ام و می خواهم ایثار کنم آنچه داشته ام .

 دیروز کولر آبی خانواده را    راه اندازی کردیم) و از خنکای نسیم خنکش امروز در جمع خانواده استفاده کردیم، و نزدیک های ظهر بود که به فکر همسایه مغازه دار در آب و برق و .... اوضاع  و احوال و امنیت و دین و فرهنگ و .... مشترک افتادم، دلم نیومد که ما در خنکا نفس بکشیم و اون طفلک در گرمای تقریبا رو به تزاید این روزها به سر ببرد، ضمن اینکه چندین بار با زبان حال و ... به حاج خانم دلسوزم رسانده است، که کاش کسی( منظورش من) پیدا شود که کولر ما رو هم به تنفس و تفش فش بیاورد. . این بود که وقت نزدیک های ظهر که  ذهنم دیگر مثل ابوعلی سینا هنگیده بود و جسمم هم بی تحرک خسته شده بود، و به قول ابن سینا که گفته کارد ذهنم کند شده بود، و ایشان در این جور مواقع دو رکعت نماز می خواند، ما بر آن شدیم که به داد همسایه برسیم، و کولرش را فوت و فن و حرفه ی تخصص در کارهای منزل راه اندازی   کنیم.

 

ولی با خدا و متوکل به خداست، و اهل مسجد و از ایمان و سحر خیزی بابای مومن و باغدارش به نیکی یاد می کند، و این برای ما هشداری است که خدا همیشه حافظ و رازق بندگانش هست، و اهل ایمان رو بر اساس آیه قشنگش بعد از تلاش در زندگی و توکل به خداوندگاریش بشارت داده   که فرموده:

 وَمَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا(الطلاق/2)

و هر کس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم می‌کند،

وَیرْزُقْهُ مِنْ حَیثُ لَا یحْتَسِبُ وَمَنْ یتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیءٍ قَدْرًا(الطلاق/3)
و او را از جایی که گمان ندارد روزی می‌دهد؛ و هر کس بر خدا توکل کند، کفایت امرش را می‌کند؛ خداوند فرمان خود را به انجام می‌رساند؛ و خدا برای هر چیزی اندازه‌ای قرار داده است!

و این آیه چقدر آرامم می کند، و این روزها بر اساس کیمیای تازه صید کرده در تعقیبات نمازم تلاوتش می کنم،  و یاد نوجوانی بخیر که هر وقت دلم از جایی می گرفت، به سراغ قرآن می رفتم و با صدای ترتیل در اتاقم می نشستم و می خواندم. و یادم هست، محمد جواد فروغی ، قاری بین المللی قرآن و خوش سیما و خوش اخلاق ، همدوره و قاری خوش خوان دورانمان بود، که در مسابقات قرآن اداره می دیدمش، مایه تشویق و ترغیب بیشترمان بود، که بخوانیم و تلاوت کنیم.

 الان فک کنم ایشان مهندسی کامپیوتر گرفته و به زبان انگلیسی مسلط شده و گاهی از شبکه های سیما تفسیر قرآن به زبان انگلیسی ایراد می کند.  

یک نکته هم به دوستان و مادرانی که در شرایط حساس بارداری به سر می برند، بر اساس رویه ی حاج خانم مومنم بگویم که قرآن ، مخصوصا سوره های نور و انبیاء رو زیاد بخوانید که در هوش و شیرین زبانی بچه خیلی کمک می کند، ما امتحان کرده ایم، جواب گرفته ایم.

پیروز باشید و سعادتمند.

خدا یارتان به قول دوستان به آرزو های (مشروعتان ) برسید. و بهترین باشید.

یا حق

 

 

یاد خاطره دوران جهاد بارداری همسرم

سلام و سعادت وعشق !


زن فرشته های مهربانی هستند که برای آرامش ما از بهشت آمده اند .

یاد کنیم از همه مادران و شیرزنان  که چه افتخار ها در راه شهامت و پاکی و زندگی سعادتمندانه آفریده اند.

دو سال و چند ماه قبل وقتی نگین زندگیم همسرم ، دوران بارداری حسنای شیرینم را می گذراند نامه ای برایش نوشتم، که منتشر هم شده ، ولی باز به خاطر یاد و تقدیر دوباره و برای اشاره به برخی نکات در این زمینه دوباره تقدیم می کنم.


سلام بر نگینم، عزیزدلم، همدم مهربان و بی همتای نازم !

عصر جمعه ای دیگر و هفته ای دیگر و خاطرات قشنگ و نیمه جالب های دیگر در کشاکش دهر!

عزیزی برام، همان طوریکه بارها گفته ام.

شیرین و مسرت بخشم، بازهم عنچه ای شیرین دیگر بر سرزمین وجودت جوانه زده است، که «حُسنی»یا «حُسنا»ی دیگری برای «زندگی» مان باشد.

دختر رحمت است و پسر نعمت، از رحمت سوال نمی شود ولی از نعمت ها سوال می شود! این گفته خودت هست، که از کلام شیوای مولایمان نقل کردی. و چه قشنگ است، اعطای رحمت و نعمت و مودّت و رحمتی که به زندگی شیرینمان اعطا شده است و همچنان مثل باران بازهم عطا می شود.

خوشحالم و در اندیشه و انتظار به آغوش کشیدن و بوسیدن و نازکردن نی نی نازی که پرورش و حملش را چه طاقت فرسا تحمل می کنی، و من درک طاقت فرسایی اش را نتوانم.

تبریک و خجسته باد، شهد شیرین پدر شدن دوباره و مادر بودن عزیز و مهربان زندگی ام.

دُرنا و دردانهی زندگی ام، طاقتت فراوان و صبرت استوار و مهربانیت روز افزون، بر گلها و آلاله های زندگی مان و این وجود، محتاج به مهر و عطوفت دخترانه و همسرانه ات.

عزیزم نفسها  و نیایش و ذکرهای قشنگت هر کدام، حَسنه و ثوابی و اجری جزیلی است که به شمارش و ذخیره برایت در می آید!

 و چه زیباست رحمت و عطوفت و پاداش دهی پروردگار مهربانمان، بر این تلاش و مجاهدت در دنیا و امتحان و تلاش و زندگی، که اجر بندگی را برایت ثبت می کند، گوارایت باد مومنه ام!

نمی توانم هیجانم را برای لحظه های دیدن توراهی‌مان و شیرین زبونی‌های آینده اش، ازت پنهان دارم، ولی از خداوند مهربان و حکیم و مدّبر و متعالم می خواهم که رحمتِ بخشیده به زندگی مان را واسعه قرار دهد، و تمام نوگلانمان را سالم و صالح و مومن و عاقبت به خیر و باقیات الصالحات!

و در تمام امتحانات زندگی و بندگی یاری‌مان کند، و طوری امتحانمان نکند که از عهده نتوانیم برآییم.

ممنونیم و شاکریم به خاطر این همه رحمت و نعمت و عنایت و مودت بین خودمان و بین ما و خودش و خوبان درگاهش.

ممنونم به خاطر نعماتی که اگر قرار بود با پول برایمان فراهم کنیم، هرگز فراهم شدنی نبود، و یک لحظه داشتن آن برابر با میلیاردها و میلیاردها اسکناس مادی این دنیای دنی بود.

قلب آرام و پرمحبت و تن سالم و روحی مُحّب به خوبیها و کمالهای قشنگ، همه و همه نعماتی هستند که خیلی وقت ها ازشان غافلیم، در حالی که بالاتری اندوخته و سرمایه است، که خدا به رایگان به ما ارزانی داشته است.

و خودش فرموده: و ان تعدوا نعمت الله لاتحصوها....... و رحمت الله الواسعه

و آلا بذکر الله تطمئن القلوب....... این بهترین تز علمی و عملی و بهترین هدیه و گنج برای رسیدن ما به آرامش است که گمشده ی انسانهاست.

همسر نازم، شیرین و شیوای که این نامه را در حالی که دست در دست هم داریم برای من و خودت خواندی. و این چنین است رسم ما که نامه را برای کسی می نویسم که در کنارمان نشسته است، نمی دانم این طوریش برای خودم هم تازگی دارد.

دیروز غدیر بود و عید ولایت و اتمام نعمت و اکمال دینمان، که با ولایت مولایمان تکمیل شد و خدای مهربانمان راضی شد که اسلام دین جاودانه مان باشد.

تبریک این روز و آرزوی بودن و شدن، شیعهای مخلص و ناب و پاک.

عرایض و صحبتهایم فراوان و بی انتها از نامه سراسر محبتت ممنون، به خاطر نکات قشنگ و دیدزیبایت ، ممنون ابدی از شما و خدای خوبمان که چه نعمتی در قالب وجودت به من عنایت کرده است.

خلاصه غریق دریای نعمتیم، و شیطان بدسرشت، در همه حال در حال وسوسه و غفلت زایی!

 انشاء الله که موفق نگردد، و غفلت های گذشته را نیز ببخشد و عفومان دارد.

ادعونی استجب لکم...... چه زیباست و چه زیبا دعوتی است از جانب پروردگار مهربانمان!

 بدرود و آرزومند آرزوهای قشنگمان!

فدات! همیشه توفیق رهین راهت و مستدام باشیم!




و امروز که همان احساس رو دارم و حسنا شیرینترین گل گلستانمان هست، 

خدای چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار


عبرت از دوران ها و حادثه ها

 سلام

در کتابخانه دانشگاه نشسته ام و بعد از مطالعه مقاله ی یکی از دوستان هم دوره در مجله علمی پژوهشی غبطه می خورم که چه راحت از موضوعی دم دستی و اضافه کردن برخی نکات و روش کاربردی، مقاله ای را جمع کرده است، و انصافا خوب نوشته است، و حق مطلب را تا حدودی ادا کرده است، اگر چه می توان در این موضوع طور دیگر و هزاران طور دیگر   نوشت.

از صحبت حدیث ناز و محجوبم یادم می آید که می گفت باباجون امروز بابای یکی از دوستای همکلاسیم از دنیا رفته، و دوستم خیلی گریه کرده و ناراحت است، خانم همسایه که به مراسم ختم این بنده خدا که تقریبا در میان سالی به سر می برده است رفته و از شیون و گریه و ماتم خانم مرحوم سکته کرده می گفت، و برای حاج خانمم تعریف کرده بود که چه ماتمی و گریه ای می کرد.

و عکسش و بنرهای مختلف این مرحوم را در سطح شهر و میدان های اطراف محل زندگی مان هم دیدیم که جناب علیان مرحوم به همین راحتی سکته کرد، در حالیکه شب در خانه شیک و مجلل در بهترین محله شهرمان، آرمیده بود، و از فردایش خبر نداشت،  در حالیکه فک کنم باجناقش حسابی در این روزها مریض بود و بیم مرگش می رفت، ولی این باجناق سالم و سرحال ، نیمه شب سکته زد و صبح خبر مرگش همه جا پیچید.

خداوند جان و خداوند زندگی بخش و میراننده که تقدیر و قضاء و قدر را چه راحت می چینی و مرگ و زندگی به دست تو ، شکرت که تنی سالم داریم ولی اندوه و ترسی از حساب و دست های خالی مان.

دیشب در بستر، حاج خانم مهربونم آرزو می کرد که فردا صبح انشاء الله هر دومون سالم از بستر بلند شویم، و همیشه در کنار هم باشیم و چقدر به هم وابسته ایم، که الان که کتاب خانه ام، سفارش گرفته ام که زود برگردم، و برای جشن تولد حامد عزیزم به همراه آقابزرگ و مامان بزرگ دور هم جمع شویم.

و عمرها چه زود می گذرند و امنیت و صفای قلب و اخلاص در عمل و توفیق بندگی و اطاعت را از بی همتای دوران مسئلت دارم.

این را برای دوستانی نوشتم که این روزها حال و حوصله نوشتن ندارند، و در جهاد اکبر و اصغر به سر می برند.

برای خودم و خاطراتم نوشتم که قدر ایام و توفیقات و امکانات و سلامتی و نعمات خداوند متعالم را بیشتر بدانم و خدمتی و توفیقی و طاعتی کسب کنیم که سکته های آنی و مرگهای مفاجات در کمین هستند، و آرزوهای بلند و توقعات بی جا را قلم بگیریم که آنچه ماندنی است، خوبی و کسب رضایت معبود است، که خود همین سعادت و تعالی است، مثل بنده خدایی که رفته بود جنگل را ببیند ، می پرسند ازش خوب جنگل رو دیدی ، می گوید: نه بابا آنقدر درختان زیاد بود که نشد جنگل رو ببینم.

و این جک ما هم هست، که خود همین تلاش و تکاپو و صبر در مشکلات و به کارگرفتن عبرتها و آدم شدنها،  خودش زندگی این دنیا و قانون نوشته شده برای ما در این دنیاست، و در گمان باطلمان آنقدر دغدغه و افسوس و حسرت و جوش و تکاپوی بیهوده برای هدفهای پوچ و زود گذر  جلو چشمانمان رو می گیرد، که یادمان می رود برای چه آمده ایم و هدف خلقت ما چیست، و تحمل و صبر در کنار دیدن حقایق و عبرت گرفتن ها خودش زندگی این دنیاست، و غافل نباشیم.

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند،           تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری.

به غفلت نخوردن رو می توان هزاران تحلیل و تفسیر کرد، غفلت از یاد روزی دهنده و غفلت از حقوقی که بر عهده ات استوار است، و خود حدیث مفصل خوان از این مجمل.

یا حق مستدام باشید و متعالی........

با فضیلت و نور و شادمانی همراه باشید ........... بدرود.

اعتماد و جامعه الکترونیک

سلام گلها

امروز یکی از کارتهای بانکی ملی رو برده بود، به خیالش که کارت بانک ملی نیست و تجارت یا سپهر صادراته ، همون رمز همیشگی بقیه کارتها غیر از ملی رو برده بود، مغازه دار  گفته بود، که فک نکنم این رمزش باشه، و بعد رمز درست کارت رو زده بود.

و آمد خانه و تعریف کرد، کلی خندیدیم که اگر بعد از این رمز کارتهای بانکی رو فراموش کردیم برویم از مغازه دار سر کوچه بپرسیم.

و این یعنی اعتماد با ابزار پیامک و شفافیت بانکی .

این خاطره برام جالب بود گفتم که بدونید اگر مثل ما به اطرافیان و اهل محل اعتماد دارید، بدونید که آنها رمز بانکی و موجودی حساب ها و زمان واریزی هایتون رو می دونند.

خدا یارتان .

خدا دوستان و شیعیان و مسلمانان مومن مون رو در پناه خودش حفظ کند.

خدا یا شکر به نعمت های مادی و معنوی ات.

یا حق

یک قصه از پروانه

...... سلام

 این روزها دل یکی از دوستان ظاهرا بدجور گرفته است، به طوریکه حاضر نشده است غمش را با دیگران در عالم مجازی وب شریک شود، و این بیشتر ما رو وا می دارد که بدانیم که چی شده است؟ و چه اتفاقی برای این دوست صبور و فرهیخته مون آمده است.

من فقط می خواهم اینجا یک قصه از پروانه برای این دوست عزیزم نقل کنم که یک الگوی از طبیعت و برای هدایت ماست.

اول از همه بعد از بحث خدا و خلقت و هدف آفرینش و ... فلسفه زندگی به این فراز می رسیم که اصل دنیا بر قرار نیست، بلکه بر بی قراری است، برای سرزمینی که برای جاودانگی و قرار ما آفریده شده است. و تاریخ بشریت با تمام ادعاهایش این را ثابت کرده است.

دوم: مقایسه زندگی ما و تلاش ما با زندگی کرم و پیله و تلاش و پروانه شدن، حداقل برای خودم خیلی جالب و عبرت و پند آمیز است،

مثل کرمی که در پیله خود باید تلاش کند، تار بتند و بعد تلاش کند تا با تقلایش خون به بالاهایش برسد، و وقتی از پیله به بیرون آمد ، بتواند پرواز کند.
این قصه منو خیلی وقتها روحیه جنگیدن و تلاش بیشتر و پخته شدن  داده است. و نشانه های خدا در راه هدایت ما از طبیعت زیاد است.

تا باشد که عبرت و پند بگیریم.

سوم اینکه: فقط می خواهم بگویم که در زندگی پیچ و خم بسیار است، و باید با مشکلاتش ساخت و تلاش کرد،تا پروانه شویم، و توانا و رزیده شویم.

دوستتان دارم، شادی و موفقیت همه آرزویم هست.


چند نکته برایتان

 

سلام چند وقت پیش بعضی کلمات امید بخش و باحال را یاداداشت کردم، برایم جالب بود، شاید لیاقت یک بار خواندن رو داشته باشد، تقدیم می کنم به دوستان:

به خاطر بسپار

شما ناگزیرید طبقات مهارت را پله پله بالا بروید.

ذهن  را بر آنچه نداری متمرکز نکنی 

از داشته ها بهره ببر

هر کاری را ده دقیقه زودتر اغاز کنید.

آنچه کمیاب است، عزم راسخ است.

امروز آخرین روز زندگی من است که هر لحظه آن را به بهترین بدل کنم

وقتی که دعا می کنم شگفتگی هایی روی می دهد.

از بدبینی دور شوید به آرامش می رسید

شما حاصل لقاح اسپرم با یک میلیارد دیگر بوده اید. خودتان را دست کم نگیرید.

پریشانی را به دیگران نسبت ندهید.

نانوایی را مسئول اضافه وزن خود ندانید.

اوضاع شما حاصل مجموعه انتخابهای شما در طول زندگی است.

بر اساس توقعات دیگران زندگی نکنید.

برتر بودن را به دیگران وا نهید.

به خاطر بسپار که رها کردن نداشته ها آرامش بخش است.  

گویی به دیگران که کامیابی شما را نمی خواهند ، پاسخ مثبت داده اید.

هر چیزی معجزه ای سزاوار قدر دانی است

ناله و زاری شما را که یکی از معجزه های آفرینش هستید ، به ضعف می گراید.

آرامش را از کودکان بیاموزید

یادت باشد که کودکی و جوانی به مفهوم بودن نیست.

همه در همه لحظات کاملند.

زندگی ما حاصل طرز تلقی ما از زندگی است.

در عرصه بد نیست مگر اینکه شما آن را بد بدانید.

هر چه شما را از رشد بازدارد ارزش حمایت ندارد.

کسی قادر نیست شما را مضطرب و نگران کند

بدون رضایت شما احساسی را بر شما تحمیل نمی تواند

خجول ها بر طبق تصاویر خودشان عمل می کنند.

بر تصورات راستین خود استوار باشید

با چه رفتاری به دیگران آموختیم که ما را دست آویز قرار دهد.

کودکانی که شاد هستند تخیلی نیستند

کودک درون خود را شاد بار آورید

خشم شما را به کیفر می رساند

ما پیوسته به چیزی تبدیل می شویم که به آن می اندیشیم

اصالت مقام راستین خود را به دست آورید.

شخصیت شما با رفتارتان شناخته می شود نه با گفتارتان

احساسات چون عواطف نیستند ، بلکه از طریق تلقین حاصل می شود.

خویشتن داری را با ممارست پیشه کنید.

بدون رضایت شما با احساستان بازی نمی شود.

اندیشه و جوهر وجودتان ابدی است.

با اشیاء اصطکاک داشته باشید مانع بیشتری برای پیشرفت می باشد .

بکوشید که به دیده معلم به دیگران و چیزی آموختنی را داشته باشید.

چیزی از دیگران بیاموزید.

رفتار دیگران بازتاب رفتار خود شماست

نکته ای بیاموزید.

شوخ طبعی را پیشه کنید.

از این واقعه چه نکته ای می توانیم بیاموزیم

نفرت را با عشق پاسخ دهید

اگر می خواهید بر امواج مشکلات روبرو بکنید در حال و راه حل آن را پیدا کنید.

هر چیزی را تمایل دارید همان مالک شماست

شما قربانی باور نادرست نباشید که همواره همه چیز باید بر وفق مراد باشد.

شیفته کارتان شوید.

باور کنید که برای شادمانی و کامروانی کمبودی ندارید.

بسیاری از مردم به حق به جانب بودن نیاز شدید دارند.

عشق ورزیدن به کسانی که با شما در تخاصم هستند، لذت بخش است.

سرنخ زندگی تان را به دست دیگران ندهید.

کسی که از آینه به شما می نگرید شما باید پاسخی برایش داشته باشید.

نگرانی یعنی تباه کردن روزهای خوب زندگی

ظرفیت شما در بوته آزمایش قرار دارید.

شخصیت ناسالم ها شما را مثل خود می دانند.

اگر فقط زیاد در زندگی نگویید.

شما منحصر به فرد و بی نظیرید.

افرادی که با شما برخورد ناشایست داشته اند از چارچوب ذهنی خودشان رفتار کرده اند.

همه زندگی همین است و پشت صحنه ای وجود ندارد.

در نظام هستی من موجود عالی است و لیاقت کائنات را دارم.

خدا موقع خلقت آدم به خودش آفرین گفت: فتبارک الله احسن الخالقین.

تا وعده ای دیگر بدرود


جرعه ای از احساس

سلام

شب شده و آرام آرام به سوی جایگه خفتن، و آسودن در رویاهای دست نایافته و برنامه ها و دغدغه های فردا و فرداهای دیگرو خاطراتی که از کودکی و جوانی و گذشته مثل فلاش بک های فیلمها از ذهنت می گذرند.

اندکی به فکر می روی و به مردم و مردمان این دوران فک می کنی، از حوادث روزنامه ها و فضای مجازی تا گفتار بزرگان و اندیشه در رفتار و کردار خودت ، همه و همه تلنگری بر ایام از دست رفته ، تا رسم ها و آیین ها مختلف در اقصی نقاط عالم .


باعث افتخارم هست، که مردم متمدن و با احساس و مسلمان و صبور دارم، کشوری که لیاقتش بیش از این چیزهاست، ولی سایه های شوم جهل، و جنگ و   .... تا ده سال قبل به ویرانه ای تبدیل کرده بود، و امروز هم تلاش این نسل را می طلبد .

این مطالعه و سرگذشت ، انگیزه ای در من ایجاد کرده است، که بنویسم و بیوگرافی خودم را برای آیندگان و خوانندگان ( از جمله عزیزان و دوستانی که نظر می گذارند) ، انشاء الله که مشغله ها و کمی هم ..... بگذارد.

اسم عنوان را گذاشتم ، جرعه ای از احساس تا، احساس های نهفته ام را به بهانه وبلاگ بنگارم.

همان طوریکه دفتر های عاشقانه برای هلن زندگی ام ، از روز نامزدی  تا تک لحظه های تنهایی در زندگی مان، بهانه ی بروز گلواژ ه های احساسی شد، که با درک و احساسی عاشقانه و حقیقت مدارانه ، بنویسم آنچه یک عاشق در حد قلم این حقیر می تواند بنگارد.

مردمم، آینده ام،  و عزیزانم ، و از همه مهمتر   آیندگانی که در عرصه نوشتار شاهد و خواننده خواهد بود، شاید انگیزه خوبی باشد که بنویسم.

امتنان از کسانی که تشویق و دلگرم نوشتنم می کنند، همان طوریکه هلن زندگی ام، بارها و بارها ازم خواسته است که بنویسم.

و شاید این آغاز بهانه ای باشد برای شناساندن خودم و مرامم و سرگذشتم به مردمی که آینده به آنها تعلق دارد.

شاید در دریای خروشان مردمم ، قطره ای باشم که هستم، ولی سعی در نگارشم می خواهم تک نگاشته هایی باشم، که احیانا در آینده مملکتم مصدر کاری شدم، بیوگرافی مشخصی داشته باشم.

برای  نونهالان زندگی قشنگم می نویسم، که میوه های زندگی ام هستند.

یا حق و یا علی ................

باران که صفای آسمان است

سلام

از دیشب تا حالا باران خوب بهاری گونه های شهرمان را نوازش می کند و عطر بهاری را در کوچه های خاطراتمان پراکنده نموده است.

خیلی منتظر نظر دوستان بودم که بالاخره نظری در مورد نوشته قبلی ام رسید و استارتی شد که بنویسم.

و بگویم از عشق و طراوت بهاری در آسمان و افاق و انفس.

می دونستید که آفاق و انفس دو عرصه زیبای آیات و نشانه های الهی هستند.

آفاق را دانشمندان به عرصه طبیعت و علم معنی کرده است، و انفس را به عرصه روح و معنویت و اخلاق معنی کرده است.

همان طوریکه زیبایی ها در جهان مادی و صحنه ها و نغمه ها و طراوتهای زیبای طبیعی هست، در نفس ما از صفات معنوی، روحی ، اخلاقی و گذشت و ایثار و پاکی هم وجود دارد

که واقعا در نوع خود زیباست.

به تعبیر بهتر بگویم که در انفس  و نفسهای ما ، عالم متکامل تری از عرصه آفاق وجود دارد، که ورژن بالاتر قابلیت ها و ظرافت های بیشتری را ارائه داده است.

ولی کو ابزار درک و کو دقت های عارفانه و عالمانه و کو گیرنده های قوی نفسانی و روحانی ما.

همان طوریکه هر چه ریزتر و دقیقتر شویم و از میکروسکوپ و دقت بیشتری در مواد استفاده کنیم ، کارمان ارزش علمی تری پیدا می کند، در عالم روحانی که اصلا ماوراء ماده است، و نهایت ظرافت و دقت هست، ابزار دقیقتری می طلبد.

پس بکوشیم هم عالم باشیم و هم عارف ، هم انسانی باشیم و هم اخلاقی و با کرامت .

ممنون از دوستانی که نظر می دهند، این عهدمان باشد که اگر بدانم کسی به نوشته هایم توجه می کند و در مورد نوشته ها، غیر از توصیف ، نقد و نظر هم دارد، می نویسم. اگر چه ما قانعیم فعلا صرف توجه شما را می خواهیم، که با یک نظر توصیفی ابراز می شود.

می تونید شما عزیزان طرح بحث کنید، و این تالار را به تالار گفتگوی زیبای عالمانه و عارفانه و با احساس های قشنگ خداوندی و آسمانی  و زمینی بدل کنیم.

اگر چه به قول شاعر که فک کنم از مولانا باشد: ما زبالاییم و بالا می رویم.   

ولی فعلا در زمینیم و دغدغه ی زمینی و زمینیانی می بایست داشته باشیم، ولی در زمین نمانیم و مرغ باغ ملکوتیم نیم از عالم خاک ..... چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم. 

ممنون از حسن توجه تان ........ تا دیدار دیگر بدرود.

نوید و تشویق دوستان

سلام و ارادت و احترام

شب جمعه شد و صدای قرآن و اذان از ماذنه مسجد محلمان به گوش می رسد،کاش دردیدن و صحبت با یار مهربانمان در این لحظات کمی بی قرار می بودیم.

البته تشکر می کنم از دوستان دیگری که شاید وبلاگم را خوانده باشد، ولی شاید اینترنتشان قطع شده یا حوصله پیغام گذاشتن رو نداشته است، امید که در ادامه  همراهی ام کنند.

فعلا برای این دو عزیز نوشته ای که قبلا نوشته ام، تقدیم می کنم.که هم خاطره است و هم احساس.

نامه ای است خطاب به همسرم در تولد فرزندم، که مثل خانم بیضاء خطاب به فرزندش است> 

نامه را حمل بر خودستایی نفرمایید، فقط می خواهم شما را شریک در احساسی کنم که نسبت به یک فرشته زمینی دارم. و خوشحال می شوم از نظرات ارزنده و دقیق شما استفاده کنم، که این نظرات مشوق من خواهد بود.

پس با تمام اشتیاق تقدیم می کنم:


به  نام نامی خداوند گار عشق و ولادت و طراوت 

سلام بر تک بانوی مهربانم ، نگین انگشتر سعادتمندی نابم.

سلام بر تکیه گاه خاطرات با طراوت جوانی ام، و رامش گر لحظات ناب بزرگسالی ام.

سلام ای شکوه باران

سلام از سر شوق و اشتیاق به تنها مونس زندگی ام

سلام به مهربون زندگی ام که پا روی احساس هایش می گذارد تا خوشی برایم فراهم کند.

سلام به تک بانوی مهربون و فداکارم

سلام به مومنه ی زندگی ام که چه زیبا یاد خدا و بندگی و توکل و صبر در راهش را به من یاد آوری می کند

سلام به هدیه پروردگارم که در این دنیای پر غوغا و پر مدعا و پر از هیاهو و تجمل و کشش های ناسازگار با دل، یار و یاورم هست، با چهره زیبا و نورانی اش و با غنچه زندگی مان در بغل،  پشتیبانم هست.

سلام به نگین زندگی ام که برای لحظه لحظه های زندگی،  دلم تنگ حضورش هست، و هر لحظه که حتی برای آشپزی ازم دور می شود، دلتنگش میشم .

سلام بر شیرین و پر لذت زندگی ام که از جوانی و میان سالی در کنارم هست.

سلام بر پرتلاش زندگی ام و سلام بر بانوی بی نظیر زندگی ام که از صمیم جان دوستش دارم

سلام بر چشمان ناز و چهره محجوب و بر قد رعنا و کشیده اش.

سلام بر لبان خواهنده اش، سلام بر قلب پرتپشش،  برایم .

ای عشق ای خلوص شکفته در تالار اشتیاقهای پر شرار شکوهمندم، دوستت دارم، به قدر بی نهایت جاودانگی.

ای زیبا صورت و نازنین سیرت و خوش کردار  و بهترینم، می ستایمت آن سان که علی (علیه السلام)، فاطمه (سلام الله علیها) نگین مدینه  اش را می ستود.

ای شکوه منتظر در گلستان لذتهای ناب دنیایی من، اشک شوق بر پیشگاه خلوص و مودّت مهربانانه ات، چون باران بهاری می فشانم، و دستان گرم و با طراوت از اشتیاق و عاطفه مندی ات، را در کالبد جان پر شررم می فشارم، و تنگ آغوشم برای شوکت و ضیافت تو چون آشیانه ای مزیّن به مهربانی،  در سیر قدسیانه ی ات به تعالی و کمال، مهیای همیشگی است.

شرر انگیز ترین ترانه ی خیالم، شاهدخت قصه های پرنیانی من!

افسانه جاودانه  ی انس و الفت مان، اسطوره  ی زمانه ای است که در آن نفس های عاشقانه  ی مان را به تلأ لو    گذارده ایم، و در شمیم خاطرمان، محبت و لطف، متراوش  ابدی  وجودمان  شده است.

به سان  بهاران گذشته از دیدگانمان و مانده در خاطرمان، تولد اولین نوگلمان را با مهربانی و درایت نابت جشن می گیریم، و با اولین شکفتن وجودت، شاخساری مردانه بر  قامت استوار زندگی مان و در  باغ دل انگیز شادی مان، جوانه زده است، و اینک جشن،  بر شادمانی شکفتن و شکوفایی توست!

 مبارک باد اولین جوانه ی وجودت که ز وجودم به وجود آمده است، و مهد آغوش مهربان  پر عاطفه ات، گهواره ی ناب زیستن برگ و بارهای این بی نهایت جوانه های پر بارست.

شامگاهی که برای اولین غروب و طلوع ، تنهایی را به انتظار شکوفایی ات، ثانیه شماری می کردم، زمزمه  ی شهامت بخش،  پدر شدن را به باورم الصاق کردم، و لحظه لحظه ی  بی تو بودن را با جام خیال  وصل دیدار تو به صبح رساندم،  و چه زیبا بود، شکوفه ی شکفتن وجود   در گهواره  ی فیروزه ای و پاک،  و شکوفایی لبان متبسّم تو  بر تخت زایش و زیستن، و زندگی بخشیدن  مهربانانه ی تو بر  نی نی  خفته در  کنار آغوشت.

اینک که بهارانی را با هزاران امید و آرزو  در کنار قدوم استوار یکدیگر به سرانجام رسانده ایم، چه زیبا ثانیه هایی داشته ایم که محو تماشای خویشتن خویش و آلاله های زندگی پرطرواتمان بوده است. و خداوند را به خاطر هر لحظه و هر نعمت نابش شاکریم، که لیاقت داشتن همه ی  چیز های خوب و  ناب   را به ما  عنایت کرده است، و  تا ج بندگی و شناختن خویشتن خویش و خداوند گاریش را به ما  ارزانی داشته است.

زهی سعادت و شادکامی که ذره ذره  ی وجودمان از عشق مالامال و از شور پر تلألو    و   از شرار لبریز است، و در پناه عنایت حق و اولیاء برحقش ، عاشقانه و همسرانه ، معشوق بوده و مانده  و خواهیم ماند. ( انشاء الله)

در این مجال؛

 این تک مصراع های عاشقانه از اخلاصم، بهانه ای است، بر امتنان از وجودت، اخلاصت، طروات و بزرگواری و مهربانی منحصر به فردت که منصفان روزگار و  دوستان با طراوت و مشفقان پر احساسمان، زبان به ستایش این همه کردار  مشفقانه ات، می گشایند، و تحسین این مودّت و مهِر، مهر تایید بر  کرامت  بی مثال وجود نازنین  و با شفقت توست.  

نگینم، بر بلندای انگشتر عزت و لذت و شادمانی ام، نور افشانی کن، و عقیق خوشتراش مناجات  شبانه ام و فیروزه ی ضیافت عاشقانه  ام با خداوند گار جان و  جانانه ام، در  دنیا و آخرت جاودانه ام باش.

انشاءالله ؛ نور علی نور  گونه، با نورانیت نور   رفتارمان  ، مشکات نور  را  صاحب  و مصاحب  جاودانه  در  جهان و دهر   و زمانه باشیم.


شامگاه  دوشنبه          

یا حق 

هوای بهار

سلام دوستان

چهارشنبه زیبای تون نورانی و رهین توفیق و لحظات خوش

این روزها دارم روی پایان نامه ارشدم کار می کنم که برای کتاب شدن آماده اش کنم.

آخه کلی براش زحمت کشیدم و از لحظات شیرین کنار خانواده بودن خودم و عزیزانم را محروم کردم

اوضاع جهان اسلام و بحرین و سوریه و انسان نماهای مزدور داعشی همچنان در التهاب و وحشت و ... قرار دارند.

و از همه مهمتر عمر گرانمایه ی ما هم می گذرد بدون ثمر چندانی که خدا و امام زمانمان ازمون راضی باشه .


به برخی از وبلاگها سر زدم، نکات قشنگی رو غالبا احساسی و هیجانی و در محدوده خاطرات و لحظات شیرین خودشون اشاره کرده بودند، و هر کدام از زندگی و امید و آرزوهایشان گفته اند، خدا موفق شون دارند، جوانند و چه احساس های قشنگی دارند، خدا همشون رو به آرزوهایشان برسونند.

به قول مادر مهربونم که خدا همه رو به باغ بالاشون برسونن.

راستی دیروز مادر ناز و رنج کشیده ام خانه ی ما آمده بود، و از راهش سبزی خوردن از باغ مسیر راهش خریده بود، و چه صمیمانه نگاهم می کند، ولی دایم به فکر داداش کوچکم هست که فعلا آلمان است، و می گوید هر جا هستم دایم به فکر اویم ، خدا هیچ مادری را از فرزندش جدا نکند.

دلداری اش می دهم ، ولی مادر است و فرزند از دلش بیرون نمی شود.

و پدرم و احساس های خاص خودش که خدا حفظش کند.

حسنای زندگی ام پادشاه کوچولوی خونمون رو  دیروز پارک بردیم و با حدیث سرسره بازی رو تمرین کرده و الان خودش تنهایی سر می خورد، دو سال و دو ماهش هست.

نمی دانم دخمل چه شیرینی دارد، اصلا یک نگاه به چشمان نازش دل آدمو از همه غمها راحت می کنه .

عکسش طلبتون ...

سعی می کنم مطالبم خیلی طولانی نشود و منتظر نظرات دوستان هستم

به قول مولوی: عمر گرانمایه در این صرف شد ......................... تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا.

مسرور باشید و شادکام

سلام و آشنایی

سال نود و پنج شمسی را با مروری بر برخی وبلاگهای فارسی   دوستان و جوانان و ..... آغاز کردم

آهنگ نوشتن کردم، و یاد دوران کودکی و نوجوانی و نویسندگی در ضمیر نا آرامم زنده شد، ناخود آگاهی که خیلی حرفها برای گفتن دارد.

نمی دانم ملاحظات و مشغله ها و ... می گذارد که دایم سری بزنم یانه ؟ ولی تصمیم نوشتن دارم و انشاء الله خواهم نوشت.

با عشق آغاز می کنم ترنم خالصانه ام را که به آرامشی ناب دست یابم که وعده گاه هر معشوقی هست.

اینها را از باب « فاما بنعمت ربک فحدث » گفتم، که خدای نازم می فرماید: از نعمت های پروردگارت حکایت کن. و اگر شکر کنی البته که زیاد می شود. و انشاء الله حمل به خود ستایی نباشد.

با شعر و نقاشی و کاریکاتور و فوتبال و تنیس و شنا و تنیس و فوتسال رابطه ها داشته ام، و مدتی برای فرار از خستگی روحی به ورزش  کاراته کایی همراه دوستان رزمیدیم، و خاطره ها داشتیم.

فعلا در عالم مجازی و فضای وب ، اگر چه قبلا هم تجربه وبلاگهایی داشته ام، ولی این فصل جدیدی با رویکردی جدیدی می خواهم داشته باشم، کمی آزادتر و ..... می خواهم بنویسیم و قید و بندها و ملاحظات را می خواهم کمی کنار بگذارم.

با دوستان وبی بیشتر صمیمی گردم

در خلال مباحث دوستان اگر نکته ای و مطلبی بود از باب نقد اندیشه عرض می کنم.

به عنوان نمونه به وبلاگ های مختلف جوانان و با احساسان سر زدم ، و دلیل اصلی نوشتنم در این فصل و سال جدید نوشتن آنان بود. مثل وبلاگهای زهر مار عسلی،    زندگی من و

جایی برای گفتن دلتنگیها و ...

که ماشاء الله زیاد بودند، ملاکم در انتخاب آنها آپدیت شدن آنها در سال جدید و احساسی و خاطره ای بودن آنان بود.

نکات سبک زندگی و احساس های هریک و فرهنگ های متفاوت و یا همسان هر یک از این نویسندگان محترم برایم جالب توجه بود.

نوشتار هر یک از این عزیزان نشان از سبک زندگی و دغدغه های خاص نویسندگان آنان بود.

این نکات فعلا تا بعد که اگر وقت و حوصله بود بیشتر بنویسم.

ادعایی ندارم جز اینکه در این عالم وانفسای تکاپو و تلاش و زندگی ، بندگی کنیم و خدایی باشیم .

فعلا  یا علی .